#بچه_مثبت_پارت_160
- نخیر خانم احمدیم!
قشنگ مشخص بود که داره می خنده.
- بله، بله. خانم احمدی خوب هستید؟
- ممنون.
سکوت کردم. اونم ساکت شد و فقط صدای نفساش بود که گوشم رو نوازش می کرد.
- باید ببینمتون.
- مشکلی پیش اومده؟
- بله.
- کی و کجا؟
- بعد از ظهر، ساعت پنج، پارک ...
- بله حتما.
- فعلا.
گوشی رو قطع کردم و به این فکر کردم چطور ازش اعتراف بگیرم؟ اصلا با چه رویی؟ یاد مزاحمتای گاه و بی گاهم تو دانشگاه افتادم. نمی دونم چطور بود که با وجود این که دوستشم مثل خودش رفتار می کرد، هیچ وقت یه کلمه متلک هم به هادی ننداختم و تموم مدت به متین گیر می دادم. حالا که خوب فکر می کنم می بینم که منم یه جورایی جذبش شدم. تا ساعت چهار انقدر فکر کردم که مغزم باد کرد و سر درد گرفتم. رفتم تو آشپزخونه و از سوسن خواستم بهم مسکن بده. قرص رو با یه لیوان آب انداختم بالا که مامان رسید.
- چته؟
- سلام.
- سلام.
- هیچی سرم درد می کنه.
- فکرات رو کردی؟
romangram.com | @romangram_com