#بچه_مثبت_پارت_16


از بهت دراومد و لبخندی زد و گفت:

- فقط یه کم؟ جالبه!

و بلند زد زیر خنده. انقدر خندید که اکثر مهمونا سرشون صد و هشتاد درجه چرخید و به ما خیره شدند. با حرص گفتم:

- زهر مار! مگه واست جوک گفتم؟

از بس خندیده بود اشک قطره قطره از چشماش می چکید. بریده بریده گفت:

- وای خدا ... مردم از خنده ... دختر تو فوق العاده ای!

انقدر خندید تا آخر مهلقا هم کنارمون اومد و در حالی که به خنده های آرشام که به خاطر بد و بیراهای من کمی ولومش کم شده بود نگاه می کرد، گفت:

- خاله جان پا شید با ملیسا یه خودی نشون بدید.

و به پیست رقص اشاره کرد.

آخ قربون دهنت یه دفعه تو عمرش یه پیشنهاد درست و حسابی داد. اولا من خیلی عاشق رقص بودم و دوما این جوجه فوکولی که داشت با دستمال اشکاش رو پاک می کرد خندش قطع می شد. هم زمان با هم از جا بلند شدیم و به سمت پیست رفتیم. زیر گوشش گفتم:

- واقعا الکی خوشیا.

اونم گفت:

- بیا بریم تا دل کوچولوشون نشکسته!

و دوباره هرهر کرد. با حرص گفتم:

- سرخوش! رو آب بخندی!

شانس خوبم همین که رسیدیم وسط آهنگ لاو یوی مهرزاد رو پخش کرد.

"امشب تو مهمونی رو به رومی تو فاز رقصم

دلم می خواد بیام ماچت کنم ازت می ترسم"


romangram.com | @romangram_com