#بچه_مثبت_پارت_151

- من خستم، واسه ناهار صدام نکن.

- مگه با تو نیستم؟

از داد مامان جا خورم. سعی کردم خودم رو کنترل کنم.

- بفرمایید خانم خانما.

- پرسیدم با کی رفتی شمال که هیچ کدوم از دوست جون جونیات رو نبردی؟

- خب با یه دوست جدید رفتم.

- صحیح. اون وقت تو این ...

- وای مامان بسه. بذار برسم بعد شروع کن. یادت که نرفته به خاطر حرفا و کارای شما ول کردم و رفتم؟

- چی کار کردم مگه؟ بده صلاحت رو می خوام؟ تو ...

- آره می دونم مامان، من بچه ام، حالیم نیست، نفهمم، نمی فهمم تو این دنیا فقط با آرشام خوشبخت می شم، ثروتش ده برابر باباس، بازم بگم؟

با اخم نگام کرد و گفت:

- قرار خواستگاری رو می ذارم واسه فردا شب. از الانم تا بعد از مراسم خواستگاری حق نداری از خونه بری بیرون.

- اون وقت چرا حق ندارم؟

- چون من می گم.

- مامان کوتاه بیا. نکنه می خوای مثل دخترای عهد دقیانوس بزنی تو سرم و بشونیم پای سفره ی عقد؟

- لازم باشه اون کارم می کنم.

دلخور گفتم:

- مامان؟!

بی توجه به من رفت تو اتاقش و در رو بست.

romangram.com | @romangram_com