#بچه_مثبت_پارت_150
- با این که بدجور بهت عادت کردم؛ اما درست ترین تصمیم همینه.
با یه عالمه تشکر از خودش و پدرش راهی خونه شدم. می دونستم که برای یه جنگ حسابی باید آماده باشم.
***
از قصد بلند گفتم:
- یوهو، من اومدم.
مامان از اتاق بیرون اومد و سوسن هم از آشپزخونه.
- سلام خانم. به خونه خوش اومدید. جاتون خیلی خالی بود.
بغلش کرم و زیر گوشش گفتم:
- یادم باشه کلاس بازیگری ثبت نامت کنم.
این سوسن عجب ناکسی بودا. خوبه دو روز پیش براش سمنو آوردم و تاکید کردم که به کسی نگه. الان همچین از دیدنم هیجان زده شد که خودم باورم شد شمال بودم. به سمت مامان که دست به سینه مثل طلبکارا نگاهم می کرد، رفتم و گونش رو بوسیدم.
- سلام مامان جونم. مرسی، انقدر از دیدنم ذوق نکن. وای مامانی مردم از بس تحویلم گرفتی.
مامان به همون حالت دست به سینه گفت:
- معلوم هست داری چی کار می کنی؟ این چند روز رو با کی و کجا بودی؟
کولم رو روی شونم جا به جا کردم و رو به سوسن گفتم:
romangram.com | @romangram_com