#بچه_مثبت_پارت_152


"کاش برنگشته بودم."

باید دیر یا زود با آرشام مواجه می شدم؛ پس تصمیم گرفتم هیچی به مامان نگم و بذارم هر کاری که دوست داره انجام بده. تو یه چشم به هم زدن آماده شدم و خواستم برم پیش مهمونا که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم مائده با خوشحالی گوشی رو برداشتم.

- سلام مائده جونم.

- سلام ملیسا. خوبی عزیزم؟ تو این یه روز دلم قدر یه دنیا واست تنگ شده.

- منم همین طور، ممنون.

- اوه چه با ادب! گفتم حالا حرف کلفت بارم می کنی.

- حوصله ندارم.

- واسه چی؟

- خواستگارام اومدن، پایینن.

صداش غمگین شد و گفت:

- واقعا؟

- آره، دیگه دارم کم میارم.

با عجله پرسید:

- یعنی چی؟

- خب ... نمی دونم. راستش دیگه حوصله ی این همه کش مکش رو ندارم.

سوسن در زد و گفت:

- خانم، مادرتون چند بار صداتون کردن.

- دارم میام.


romangram.com | @romangram_com