#بچه_مثبت_پارت_145

- می کنی عزیزم، به موقعش بدتر از اینا رو هم می کنی.

دستش رو رو شونه هام گذاشت و خودش رو بهم نزدیک کرد. محکم به عقب هولش دادم و گفتم:

- برو گمشو آشغال!

- اوم، دلم واسه فحش دادنت تنگ شده بود. بیا تو بغل عمو تا رفع دلتنگیم بشه.

و دستاش رو دوباره برای بغل کردنم باز کرد.

- چیزی شده؟

من با خجالت و آرشام با تعجب به متین نگاه کرد.

- اوه، پس بگو این چادر به خاطر چی بود.

جدی به سمتم برگشت و گفت:

- ولی یه چیزی رو فراموش کردی، اونم اینه که من تا حالا تو زندگیم هر چیزی رو خواستم به دست آوردم، تو رو هم می خوام و ...

- خفه شو.

یه قدم سریع به سمتم اومد که متین سریع فاصله بین من و آرشام رو پر کرد و رو به من گفت:

- شما برید تو ماشین.

با ترس حالا به آرشام که با لبخند مرموزی متین رو نگاه می کرد، نگاه کردم و یک آن ترسیدم که آرشام از قضیه ی شرط بندی چیزی بگه و متین ...

آستین متین رو گرفتم و کشیدم و گفتم:

- متین تو رو خدا بیا بریم، ولش کن.

آرشام بی توجه به من، به متین گفت:

- جوجه تو این وسط چی می گی؟

- من ...

romangram.com | @romangram_com