#بچه_مثبت_پارت_144


کار پخش سمنوها رو متین بدون این که اجازه بده من حتی از ماشین پیاده بشم انجام داد.

سوار ماشین که شد گفت:

- خب، اینم از آخریش. حالا شما آدرس رو بدین تا این چهارتا رو هم برسونیم.

اول در خونه یلدا رفتم که بیچاره با دیدن من همراه با متین سنکپ کرد، اونم با دیدن چادری که روی سرم بود. شقایق هم اصلا نذاشتم متین رو ببینه و خودم رفتم دم در آپارتمانشون و سمنو رو دادم. کوروش هم که خودش اومد سر کوچشون، با قیافه ی داغون سمنو رو گرفت و رفت. در یه تصمیم آنی به متین آدرس خونه رو دادم. مطمئنا تو این ساعت روز نه بابا بود و نه مامان. متین دم در خونه نگه داشت و من تعارفش کردم، اما اون بدون این که نگاهم کنه محترمانه گفت منتظرم می مونه و من سمنو رو برداشتم و سریع رفتم تو خونه. سوسن با دیدنم تقریبا بال درآورد و به سمتم اومد و محکم بغلم کرد. بهش گفتم نمی خوام کسی بدونه من سمنو آوردم و سوسن هم فقط قربون صدقم رفت که چقدر چادر بهم میاد. سریع رفتم تو اتاقم و از تو چمدون سوغاتی های مامان، پارچه ی لیمویی رنگ خوشگلی که از کیش برام آورده بود رو بیرون کشیدم و سریع کادوش کردم واسه تولد مائده، چون واقعا حوصله ی خرید نداشتم. یکی دو دست لباس با حجابم انداختم تو یکی از کوله هام و سریع جیم زدم. خوشبختانه هنوز مامان اینا نیومده بودن که از سوسن خداحافظی کردم و اومدم بیرون. متین ماشین رو اون طرف تر پارک کرده بود. هنوز دو قدم دیگه تا ماشین داشتم که صدای "ملیسا" گفتن آرشام متوقفم کرد.

"وای خدا، این رو کجای دلم بذارم؟"

با نفرت برگشتم و نگاهش کردم. سریع خودش رو به من رسوند.

یه دور دورم تابید و آروم دست زد و گفت:

- براوو، چه دختر با حجابی! اون وقت چرا؟

- به خودم مربوطه.

- البته خوشگله. مسافرت شمال خوش گذشت؟

جوابش رو ندادم و تو چشماش با نفرت خیره شدم.

- کی انشاا... از شمال برمی گردید؟

- هر وقت میلم کشید.

- به میلت بگو زودتر بکشه، برات برنامه دارم.

- من باهات کاری ندارم.

- اوه، چه خشن! از شمال که رسیدی خونه خودت رو واسه مراسم ازدواجمون آماده کن.

-من صد سال سیاه همچین غلطی نمی کنم.

فاصلش رو باهام کم تر کرد و گفت:


romangram.com | @romangram_com