#بچه_مثبت_پارت_142


- ولم کن مائده، شدید خوابم میاد.

- اوه، خوبه یه سلام کردم، کاریت نداشتم.

با زدن آب سرد به صورتم، سر حال اومدم.

مائده دست به سینه منتظرم نشسته بود.

- معلومه دو ساعته تو اون دستشویی چی کار می کنی؟

لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم:

- از اول تا آخرش برات بگم؟

اومد یکی زد تو سرم و گفت:

- لازم نکرده، بدو بی ادب.





***





وای خدا، مائده عجب گیری بودا! حالا چطوری دو درش کنم و برم براش کادو بخرم؟ به مهمونایی که حالا نصف شده بودن و اکثرشون رفته بودن سر کار و زندگیشون نگاهی کردم.

پیش مادر متین رفتم و خیلی آهسته براش گفتم می خوام یه جوری منو بفرسته بیرون که مائده شک نکنه.

مادر متین هم با لبخند گفت:

- عزیز دلم مشکلی نیست، فقط یه نیم ساعت صبر کن تا کار تقسیم سمنوها تموم بشه، بعد با متین برو که می خواد سمنوها رو ببره دم در خونه ها. هم ثواب می کنی، هم کارت رو انجام می دی.


romangram.com | @romangram_com