#بچه_مثبت_پارت_131
- اِ، به من چه؟
- ردش می کنی بره.
- من دعوتش نکردم که حالا ردش کنم. برو به داداش جونت بگو.
- دِ، بچه واسه همین می گم تو دکش کن که متین چیزی نفهمه، وگرنه خونش رو می ریزه.
- آخی، چه غیرتی، آبجیش فداش شه! خب خونش رو بریزه، بهتر، تو چرا حرص می خوری؟
- ملیسا تو رو خدا برای یه بارم که شده این جات رو به کار بنداز.
و اشاره کرد به مخ نازنین صفر کیلومترم.
- خب که چی؟
- متین اگه بویی ببره به دوستی من و تو هم شک می کنه.
- منظورت چیه؟
- خب فکر می کنه تو به خاطر کوروش با من دوست شدی.
- برو بابا، همه ی عالم و آدم می دونن من به خاطر هیچ کس یه پشه رو هم نمی پرونم، مخصوصا کوروش.
- ولی ...
با صدای در اتاق هر دو ساکت شدیم. دختر عموی متین سرش رو از لای در تو آورد و گفت:
- بچه ها میاید بریم پای پاتیل؟
- بریم.
و قبل از هر عکس العملی از جانب مائده، تقریبا از اتاق فرار کردم.
romangram.com | @romangram_com