#بچه_مثبت_پارت_119
پدرش بوسه اي روي سرش زد و گفت:
- قربونت عزيزم کار خوبي کردي. شما تو اين خونه سرور منيد.
بعدم رو به من گفت:
- خوش اومدي دخترم.
- ممنون.
من با مادر متين هم روبوسي کردم و به متين فقط يه سلام دادم که اونم با صداي آرومي جوابم رو داد. به دنبال مائده وارد آشپزخونه شدم.
- بميري مائده، چرا نگفتي پسر عمتم هست؟
- وا؟! خوب فکر نمي کردم واست مهم باشه.
- مهم نيست ولي ...
نمي دونستم چي بگم، براي همين بي خيال شدم.
- برو بشين پيش بقيه تا ازت پذيرايي کنم.
- نه اين جا راحتم.
- واي مليسا خجالت مي کشي؟
- نخيرم.
- واي دروغ نگو.
سيني رو از دستش گرفتم و گفتم:
- من و خجالت؟ بده اصلا خودم مي برم.
-آفرين دختر شجاع!
با سيني وارد پذيرايي شدم.
romangram.com | @romangram_com