#بچه_مثبت_پارت_109

- نه دیگه، وقتی خانوما با یه آقا می رن بیرون دست تو جیبشون نمی کنن.

- آخه ...

- سلام.

برگشتم و به کوروش که با یه لبخند مضحک مقابلم وایستاده بود، نگاه کردم. همگی جوابش رو دادیم و کوروش گفت:

- چه حسن تصادفی! من و دوستام اومدیم این جا یه ...

به طرف میزی که اشاره کرد برگشتم و با دیدن دوتا از پسرای خل و چل کلاس چشم غره ای به کوروش رفتم. کوروش که انگار از نگاه عصبانی من کمی ترسید، گفت:

- فعلا.

به سمت میزش رفت.

مائده از جاش بلند شد و گفت:

- بلند شین بریم ناهار.

هر سه بلند شدیم و من قبل از خارج شدن برگشتم و یه چشمک به کورش که با عصبانیت نگاهم می کرد، حواله کردم.

قرار شد من و مائده با ماشین من و متین با چهارصد و پنج خودش بیاد. همین که سوار شدیم، مائده گفت:

- راستی، شقایق و یلدا نیومدن.

"اَه، پاک یادم رفت بهشون بگم، از دست کوروش و خراب کاریاش!"

- راستش اونا کار داشتن، عذرخواهی کردن.

برای کوروش پیام دادم:

"خوردی هستش رو تف کن."

و اونم پاسخ داد:

"خیلی بی فرهنگی! حالا کجا رفتین؟"

romangram.com | @romangram_com