#بچه_مثبت_پارت_103

در جعبه رو باز کردم و با دیدن دستبند زیبای طلا سفید، اخمام تو هم رفت. شقایق جعبه رو از دستم گرفت و دستبند رو با احتیاط بیرون آورد.

- وای، خیلی نازه.

- چه خوش سلیقه!

- یاد بگیر بهروز خان.

به ابراز نظر بچه ها لبخندی زدم و رو به آرشام گفتم:

- خیلی لطف کردی، ولی نمی تونم قبول کنم.

- چرا، تو قبول می کنی. به عنوان کادوی یه دوست که تو مسافرتش حتی یه ثانیه هم از فکرت بیرون نیومد.

- ممنون.

به شقایق که هنوز به دستبند مات مونده بود گفتم:

- شقایق دستبند رو بذار تو جعبش و پسشون بده.

- اِ، ملی من فکر کردم قبول کردی.

- تو اشتباه فکر کردی. من کادویی که ...

آرشام وسط حرفم پرید و گفت:

- استپ خانومی، بهم کادو دادی بهت کادو دادم.

یکی از کیف پول ها رو برداشت.

- آخه ...

نازنین با حرص گفت:

- اما و اگه نداره.

- من کی گفتم اما و اگه، گفتم آخه.

romangram.com | @romangram_com