#بچه_مثبت_پارت_101

- بای هانی. همین امروز بهت ثابت می کنم تو در موردش اشتباه می کردی.

توی پارکینگ رسیدیم که دهنم باز موند، ماشین خدا تومنی باباش زیر پاش بود و رنگ کت و شلوارش رو هم با اون ست کرده بود.

- چیه؟

- نگو این رو بابات بهت داده!

- نه بابا، سویچ رو کش رفتم. شب احتمالا خونم رو می ریزه.

- حق داره.

- آدم یه دوست مثل تو داشته باشه دشمن می خواد چی کار؟

توی ماشین نشست و دوباره عطر زد و برام دستی تکون داد. به سبد گل پشت ماشین که مطمئنا برای مخ زدن مائده بود نگاه کردم و آهی کشیدم.

- انگار تصمیمش خیلی جدیه.

به شقایق که پشت سرم به رفتن کوروش خیره شده بود نگاه کردم و گفتم:

- به نظرت چی کار کنم؟

- هیچی.

- خسته نباشی با این همه فکر کردن!

- مثلا می خوای چی کار کنی؟

- چه می دونم؟ آهان، زنگ بزنم به مائده همه چی رو بگم.

- اون وقت اگه کوروش بفهمه، می دونی که چقدر کینه ایه، شاید بره به متین بگه که تو شرط ...

وسط حرفش پریدم و گفتم:

- آره، راست می گی. بهتره منتظر عکس العمل خود مائده باشیم.

- با این همه دک و پز کوروش کوه هم جلوش کم میاره، چه برسه به مائده.

romangram.com | @romangram_com