#با_بهار_پارت_9
مامان به عمو نگاه نمی کرد و در حالی که چشم به من داشت گفت: چه فکری ما داریم زندگیمونو می کنیم .
ولی عمو اصرار کرد و مامان پذیرفت که شب جمعه بعد از شام به منزل مامان عفت برویم ولی باز هم بعد از رفتن عمو مامان گریه کرد به یاد حرف های محمود افتادم دست هایم را دور گردنش حلقه کردم و در حالی که صورتش را می بوسیدم گفتم : مامان جون گریه نکن من قول می دم مواظب تو باشم . قول می دم ان قدر درس بخونم تا دکتر بشم ولی از ان دکتر ها که خارج درس می خونن من نمیذارم زحمتای تو هدر بره.
مامان مرا در اغوش کشید ولی همچنان گریه می کرد و در همان حال گفت : الهی فدات بشم خوشحالم این حرفها رو میشنوم خدا کنه عزیزم خدا کنه تو دگتر بشی این ارزوی منه ولی ...
پرسیدم :ولی چی مامان ؟ بگو
پیشانیم را بوسید و اهسته گفت : می خوام یه قولی به مامان بدی گفتم : قول می دم لبخندی زد و گفت :اول گوش کن ببین چی می گم بعد قول بده ادام همینجوری که قول نمیده . سچس در گوشم زمزمه کرد اول این که هر وضعی پیش اومد تو درست را ول نکن همون جور که خودت گفتی انقدر درس بخون تا دکتر شی خب؟ به چشمانش نگاه کردم و خندیدم او ادامه داد دوم این که مواظب علی باشی اگه من نبودم تو علی را ول نکن درسته که اون از تو بزرگتره ولی تو از او عاقل تری مواظبش باش باشه خب دخترم؟
در هر دو مورد به او قول دادم و برایش به خدا و قران قسم خوردم که تا اخر عمر به قولم وفادار بمونم ام وقن همان همان جا از او خواشتم تا در مورد کلمه ی شیره ای برایم توضیح بدهد چند لحظه به صورتم خیره ماند سپس مرا در اغوش فشرد و پرسید :این کلمه رو از کی شنیدی؟ بچه ها بهت گفتن ؟
گفتم که اولین بار از خودت شنیدم که به بابا می گفتی مرتیکه ی شیره ای ولی یه بارم سهیلا دختر همسایه بغلی به من گفت برای چی گریه می کنم بابام یه ادم شیره ای بوده که مرده و همه از دستش خلاص شدن.
دوباره اشک های مامان راه افتاد و علی که پای تلویزیون دراز گشیده بود به من تشر زد :سهیلا غلط کرده مگه بابای خودش چیه؟
romangram.com | @romangram_com