#با_بهار_پارت_10


توی اداره چایی می ریزه و می بره برای کارمند ها حالا خوبه ما هم بریم بگیم بره با اون بابای نوکرش ؟

از حرف های علی زیاد سر در نیاوردم ولی فهمیدم که شیره ای صفت خوبی نیست که به پدرم نسبت می دهند و در ضمن فهمیدم که شغل پدر سهیلا هم بر خلاف قمپزی که همیشه در می کرد چندان هم نان و اب دار نیست به هر حال برای این که مامان از ان حالت بیرون بیاید و حواسش را پرت کنم گفتم : مامان جون شب جمعه میریم خونه ی مامان عفت؟

بر خلاف انتظارم با یاداوری مهمانی شب جمعه سگرمه هایش از هم باز شد و با لحنی غصه دار گفت : مجبوریم بریم شب جمه جلسه س میخوان برای ما سه نفر تصمیم بگیرن !

علی به طرف مامان چرخید و پرسید : چه تصمیمی مامان ؟

مامان در حالی که مو های مرا نوازش می کرد گفت : چه می دونم باید تا شب جمعه صبر کنیم تا ببینیم چه خوابی برامون دیدن .

علی دوباره به سمت تلویزیون برگشت و گفت : من که اصلا دوست ندارم برم خونه ی مامان عفت.

من هم گفتم : منم دوست ندارم بهتره من و علی نیایم فقط شما برو .


romangram.com | @romangram_com