#با_بهار_پارت_49

با خودم تکرار کردم : بهار ...بهار...چه اسم قشنگی! تا به حال کسی مرا این گونه صدا نزده بود ! چه شیرینی دلپذیری ! سعی نکردم چشم هایم را باز کنم. می خواستم باز هم به همان صورت مرا بنامد و از من بخواهد که چشم هایم را باز کنم. یک نفر دست زیر گردنم انداخت تا بلند شوم. زهرا خانم بود . به دستور محمود ، دهانم را باز کردم و او دم قاشق را روی زبانم گذاشت و به کمک چراغ قوه ای که در دست داشت ، ته گلویم را دید.

سپس به همراه آبی که علی برایم آورده بود ، دو قرص را بلعیدم و باز در بسترم زیر پتو خزیدم. صدای محمود را شنیدم که می گفت : (( من سر نسخه ندارم که براش دارو بنویسم. برای برگه ی گواهی هم که شده بهتره ببریمش دکتر. فردا صبح خودم میام با مادر می بریمش. هم براش گواهی می گیریم ، هم آمپولش رو می زنیم . ولی با همین دارو هایی که براش اوردم ، خوب می شه. بهتره مایعات بیشتر بخوره.))

مادریزرگ مشغول دعا کردن او شد : (( الهی عاقبت به خیر شی . الهی خیر از جوونیت ببینی. پسرم تو رو خدا حلال کنین. زهرا خانم نصف شبی از خواب بیدارتون کردم. چی کار کنم؟ دستم به جایی نمی رسید. ترسدیم دختره از دست بره. اگه علی بیدارم نمی کرد ، تا صبح از تب آب می شد. می ترسدیم تشنج کنه. خدا الهی عمر و عزتت رو زیاد کنه جوون.))

چشم هایم همچنان بسته بود که آن ها رفتند. تا صبح چند بار دستی پیشانی ام را لمس کرد. یک بار علی و دو سه بار هم مادربزرگ. صبح که بیدار شدم علی رفته بود. به اصرار مادربزرگ یک لیوان شیر را سر کشیدم. تبم قطع شده بود ولی گلویم همچنان می سوخت. برای توجه به حرف مادربزرگ که می گفت : (( نگیری بخوابی ها! هر چی بخوابی حالت سنگین تر می شه . بشین. حالا زهرا خانم میاد که بریم دکتر. )) ، در حالی که نشسته و به دیوار تکیه داده بودم، پتو را تا زیر گلویم بالا کشیدم و خوابیدم.

صدی رادیوی مادربزرگ از اشپزخانه می آمد و همین طور ظرف و ظروفی که او جا به جا می کرد یا می شست.

یک بار هم صدای زنگ تلفن چرتم را پاره کرد.

خیلی گذشته بود ، شاید یک ساعت یا بیشتر ، که صدای زنگ در را شنیدیم ولی همچنان نیمه خواب سرم به دیوار تکیه داشت.

صدای زهرا خانم و سپس صدای محمود را شنیدم که احوال مرا از مادربزرگ می پرسید. عجیب بود که مادربزرگ حرفی از روسری و حجاب من نمی زد. شاید فراموش کرده بود یا شاید تصور می کرد در این موقعیت بیماری نباید به من ایراد بگیرد.

romangram.com | @romangram_com