#با_بهار_پارت_45

سه امتحان باقی مانده را با تمام شلوغی های خانه به پایان رساندم. بعد از آن ، عمو همراه عو جلیل به یک سفر کوتاه دو روزه رفت. بعد زا رفتن او ، حتی مادربزرگ هم ابراز خوشحالی کرد. هدایایی که از این مسافرت نصیب من و علی شد عبارت بود از یک شلوار جین و یکی تی شرت برای من و یک کاپشن برای علی که البته شلوار من به علت گشاد بودن نصیب علی شد و کاپشن او به دلیل کوچک بودن به من رسید.

بعد از برگشتن عمو از سفر دو روزه اش ، نمی دانم چه گفتگو هایی با هم کرده بودند که هر زمان فرصتی پیش می آمد عمو خلیل از من یا علی سوالات عجیب و غریبی می کرد. به عنوان مثال ، بار ها از من پرسید : (( دوست داری همراه من بیای فرانسه و اونجا درس بخونی؟))

یا (( دلت می خواد دختر ما بشی و با ما زندگی کنی؟))

من هر بار ناباورانه او را نگاه می کردم ولی جوابم همیشه یکی بود : (( من دلم نمی خواد از علی جدا بشم!))

یک هفته پس از آن عمو خلیل به فرانسه برگشت .

وقتی حرف های او را مبنی بر بردن من یا علی به فرانسه برای زهرا خانم تعریف می کردم احمد به شوخی گفت : ((بیخودی قبول نکردین. شانس در خونتون رو کوبید و شما ها نشنیدین!))

..

فصل چهارم

romangram.com | @romangram_com