#با_بهار_پارت_41
گفت : (( عیبی نداره . می خوای بری برو. ولی قبل از اومدن علی برگرد. شاید یه غذایی براش رو به راه کردی.))
گفتم : چشم...
غیر از زهرا خانم کسی در خانه شان نبود. برای ناهار پلو همراه با خورش قیمه بادمجان پخته بود که من خیلی دوست داشتم. بعد از ناهار به اتاق مریم رفتیم. خانه شان در کل سه اتاق خواب داشت. یک اتاق رو به حیاط بود که در اختیار مریم قرار داشت و دو اتاق دیگر درست رو به روی اتاق مریم بود که پنجره اش رو به حیاط خلوت باز می شد و یکی در اختیار احمد و محمود و دیگری در اختیار خانم و آقای تشکری بود.
در هر سه اتاق و آشپز خانه به هال بزرگی باز می شد و اتاق پذیرایی مستطیل شکلی هم در کنار اتاق خواب ها و هال و اشپزخانه قرار داشت که کمتر مورد استفاده قرار می گرفت.
مریم می گفت مادرش سال هاست که از کمبود جا و کوچکی خانه شکایت می کند ولی پدرش علاقه ی عجیبی به این محل و این خانه دارد . حاضر نیست منزل را عوض کند. مشکل بیشتر بر سر کمبود یک اتاق خواب بود. زیرا بیشتر اوقات محمود و احمد با هم توافق نداشتند و دچار مشکل می شدند.
محمود تمام وقتش را به مطالعه و تحقیق می گذراند و برعکس او احمد پسری راحت طلب و اهل خواب و خوراک بود. گاهی که صدای جر و بحث شان بالا می رفت زهرا خانم مداخله می کرد و می گفت : (( چطوره اصلا یکی تون اتاق ما رو بگیره ما هم میریم گوشه ی انباری می خوابیم.))
احمد با اوقات تلخی می گفت : (( نخیر. لازم نیست شما انقدر بذل و بخش کنین. بهتره این فسقلی رو بندازین بیرون و اتاقش رو بدین به من!))
romangram.com | @romangram_com