#با_بهار_پارت_21
هنوز هوا تاریک بود که با صدای ضربه هایی که به در می خورد از خواب پریدم و وحشت زده در رختخواب نشستم.از داخل هال نوری می تابید. مادر بزرگ بود که با عصایش به در اتاق می زد تا ما را برای نماز بیدار کند و در حالی که با حوله صورتش را خشک می کرد گفت : (( آهای دختر.کتری رو گذاشتم روی گاز.حواست باشه جوش اومد چایی رو دم کن.صبحانه نخوردین نرین مدرسه.علی تو هم یه ساعت دیگه برو نونوایی نون تازه و پنیر بگیر.))
طبق سفارش مامان کلمه ی ((چشم)) را در جواب تمام فرمان هایش می گفتم . وقتی نمازش تمام شد گفت : (( وقتی خواستین برین.زیر کتری رو کم کنین که ابش تموم نشه.))
نمازم را که خواندم کنار اجاق گاز ایستادم تا متوجه جوش آمدن اب کتری بشوم. علی هم کنارم ایستاده بود تا خوابم نبرد. مامان عفت بعد از خوانن نماز به بسترش برگشت و علی برای خریدن نان و پنیر از خانه خارج شد. تا آن روز من هر گز چای دم نکرده بودم و تجربه اش را نداشتم.
قوری کنار گاز حاضر بود ولی جای چای را نمی دانستم. خیلی زود آن را یافته و چای را دم کردم. گوشه ی هال چمباتمه زدم تا وقتی علی برمی گردد صدای در را بشنوم. ولی خیلی زود همان جا خوابم برد و صدای زنگ در را نشنیدم.
با تکان هایی که مادر بزرگ با نوک عصایش مرا می داد بیدار شدم و هراسان از جا برخاستم.علی نان به دست رو به رویم ایستاده بود. مامان عفت در حالی که با عصایش آشپزخانه و جای سفره را نشان می داد گفت : (( سفره اونجاس. نون ها رو بزار توش که خشک نشه .خودتونم بی سر و صدا برین مدرسه که من بیدار نشم.))
من و علی هنوز گیج خواب بودیم.با رفتن او هر دو به رختخواب برگشتیم و خوابیدیم. با صدای زنگ از جا پریدم. مریم بود. بویی نامطبوع در فضای خانه پیچیده بود و مشام را آزار می داد.
علی را بیدار کردم. دیرمان شده بود.وحشت زده به آشپز خانه دویدم .کتری سوخته بود.نمی دانستم چه کنم.مریم گاز را خاموش کرد.خواستم قوری را از روی کتری بردارم و در آن آب بریزم. ولی داغی آن از دستگیره گذشت و به دستم رسید. بی آنکه بفهمم چه می کنم قوری را رها کردم و هر دو به عقب پریدیم.قوری با چای میان آشپزخانه پخش شد و قطراتی هم به پاهای ما پرید. علی و مادربزرگ به اشپزخانه دویدند.زبانم بند آمده بود.
مامان عفت در حالي كه به وضع درهم و برهم آشپزخانه خيره مانده بود، زير لب غرولندي كرد و گفت : ((دختره ي دست و پا چلفتي، چي كار كردي؟ خودت رو كه نسوزوندي؟))
romangram.com | @romangram_com