#با_بهار_پارت_20


جلسه غروب و در خانه ی مامان عفت برگزار می شد.هر سه عمه ام و عمو جلیل تصمیم گیرنده های سرنوشت ما بودند.باز هم وضع فوق العاده ای پیش آمده و باز هم برای روشن شدن تکلیف ما جلشه تشکیل داده بودند.

عمو جلیل به نیابت از طرف بقیه صحبت می کرد و دیگران با تکان دادن سر حرف هایش را تایید می کردند.

نتیجه ی تصمیمات این شد که من و علی در خانه ی مامان عفت و زیر نظر او باشیم.

حاضر بودم بمیرم ولی زیر بار این تصمیم نروم. نمی دانم تاثیر شنیدن این تصمیم بود یا غم غریبی و خالی بودن جای مامان که باعث شد به گریه بیفتم.

زهرا خانم سرم را به سینه فشرد و در گوشم گفت : (( چاره ی دیگه ای نیست؟ این بهترین راهه.این جوری به خونه ی ما هم نزدیک تر می شی .غصه نخور ما تنهاتون نمیذاریم.))

او بوی مادرم را می داد و تنها کسی بود که به او اطمینان داشتم.

دو روز بعد عمو جلیل به کمک مجید و علی و دو پسر عمه صدیق وسائل و اثاثیه ی ما را به خانه ی مامان عفت انتقال دادند. سکینه خانم در حیاطش ایستاد و نظارت کرد تا وسایل ما را به جایی نزنند و چیزی را نشکنند.وقتی من و علی را در آغوش می فشرد.چشمانش پر از اشک بود. از روز بعد زندگی ما رنگ دیگری گرفت. شب را در اتاقی که متعلق به من و علی بود خوابیدیم.


romangram.com | @romangram_com