#با_بهار_پارت_16
خنده اي كرد و با تعجب پرسيد : مثل من ؟ كي بتو گقته من مي خوام دكتر بشم ؟
كمي خجالت كشيدم و در حالي كه سرخ شده بودم با زبان لب هايم را خيس كردم و گفتم : مريم گفته تازه خودم ديدم هميشه دارين درس مي خونين .دوباره خنديد و باز بيني ام را كشيد و رفت . در طول تابستان كتاب هاي كتابخانه ي كوچك مريم را زير و رو مي كردم محمود كه اين همه اشتياق مرا مي ديد از بين متاب هاي موجود در خانه شان چند جلد را جدا كرد ان ها را به من داد و گفت كاينا رو بخون به مريمم بده بخونه. همه ي اين كتابا مناسب شماها نيست وقتي اينا رو خوندين بگين بازم براتون تهيه مي كنم.از اينكه متوجه شده بود به خواندن كتاب علاقه دارم ذوق كردم و همين باعث تشويقم شد مريم از اين موضوع راضي نبود ولي زهرا خانم گاهي ما را زير نظر مي گرفت و گاه كه از بازيگوشي هاي احمد و مريم به تنگ مي امد سركوفت مرا به ان ها مي زد و مي گفت كيه كم از بهاره ياد بگيرين هميشه سرش تو درس و كتابه!
مريم با دلخوري مي گفت : اگه قرار بود تابستون هم درس بخونيم كه مدرسه ها رو تعطيل نمي كردن !
اواسط تابستان خانواده ي اقاي تشكري تصميم گرفتند يك هفته اي به مسافرت بروند با شنيدن اين خبر گويي غم عالم روي دلم نشست تازه فهميدم تا چه حد به ان ها وابسته شده ام . ولي وقتي زهرا خانم گفت اگر مامان اجازه بده مرا همراه خود مي برند از خوشحالي قند توي دلم اب شد شب كه كوضوع مسافرت را به مامان مي گفتم ناگهان متوجه نگاه هاي پر حسرت علي شدم.براي لحظه اي نگاهم به او خيره ماند و بعد ساكت شدم.مامان هم گفت درست نيست بيشتر از اين بهشون زحمت بديم من نمي تونم از خجالتشون در بيام .
سرم را زير انداختم و گفتم:نه مامان نميرم علي هم تنها مي مونه !
علي پوزخندي زد و گفت : بي خودي پاي منو وسط نكش من كه در هر صورت از صبح تا شب نيستم و وقتي هم بيام تو رو نمي بينم دوست داري بري برو .
مي دانستم اين حرف را براي دلخوشي من مي زند شانه هايم را بالا انداختم و گفتم : ولي من دوست دارم پيش شماها بمونم نميتونم يه هفته ازتون دور باشم دلم تنگ مي شه.
romangram.com | @romangram_com