#با_بهار_پارت_14
علي سرش را از روي دفترش بلند كرد و گفت : تازه من كارم مي كنم عصر ها ميرم مغازه ي حاج نصرت اون مي گه من پسر زرنگي هستم ميگه منو مثل پسر خودش دوست داره
عمه در حالي كه همچنان به علي نگاه مي كرد گفت : افرين معلومه پسر اقايي هستي خوب توي مغازه چي كار مي كني ؟
علي با غرور گفت : پادويي مي كنم
عمه صديق سري تكان داد اما حرفي نزد ان روز با اين كه مي ديدم مامان باز هم گريه مي كند شب تغييرات زيادي در او ديدم از جملخ اين كه لباس هاش ديگر سياه نبود و صورتش وضع دلپذيري داشت بي اختيار دست هايم را دورش حلقه كردم و گفتم :واي مامان جون چه خوشگل شدي خم شد سرم را بوسيد و گفت : اون وقتا كه من خوشگل بودم تو كجا بودي؟
گفتم ولي الانم خوشگلين خيلي خيلي .
همچنان كه دست هايش را دورم قلاب كرده بود گفت : خوشگل تويي عزيزم كه مثل ماه مي موني .وقتي بزرگ شدي وقتي يه خانم دكتر شدي همه با حسرت بهت نگاه مي كنن يه خانم دكتر خوشگل و مغرور دكتر بهاره صادقي متخصص.....
هر دو با صداي بلند خنديديم پرسيدم علي چي مامان ؟علي چي كاره مي شه ؟
romangram.com | @romangram_com