#از_تو_میگریزم_پارت_16
با بازشدن یکی از پنجره ها نسیم خنکی در سالن پیچید و حریر آبی از شانه صمیم سرخورد و تا نزدیک کفش های مردانه سیاه رنگی رفت.
صمیم با کلافگی برگشت و به مرد درشت هیکل و خوش پوش نگاه کرد و منتظر ماند تا مرد با لبخندی خم شود و حریرش را برایش بیاورد. مرد لبخند زد اما فقط لبخند زد کمی پاهایش را جابه جا کرد و لیوان نوشیدنی به دست به صحبت با مرد میانسال متشخصی که کنارش بود ادامه داد.
romangram.com | @romangram_com