#از_تو_میگریزم_پارت_17
صمیم نمی خواست درست جلوی پای مرد مغرور بی ادب خم شود و حریرش را بردارد. از طرفی نگران نگاه های دیگران بود . احساس می کرد همه دارند به او نگاه می کنند دستپاچه شده بود به نظرش دکلته لباسش خیلی باز باد.... کاش مادر به کمکش می آمد و لی چنان مشغول صحبت بود که حتی صمیم را نمی دید . صمیم بالاخره لبخند مغرور مردخوش پوش را تاب نیاورد و با عصبانیت برگشت تا بقیه مهمانی را بدون حریرش سر کند . ته دلش گفت: گنده بی ادب!
romangram.com | @romangram_com