#آیه_پارت_98
- تو صفحه دوم شناسنامه ی من ...
آراسب اخمی کرد.
- چی کار به شناسنامه ات دارم تو به من بگو برای چه منظور اون روز اومده بودی شرکت؟
پوفی کردم.
- شما که اجازه نمی دید من حرف بزنم!
- باشه بگو.
- تو رو خدا وسط حرفم نپرید.
- باشه باشه، نمی پرم.
ای خدا من از دست این پسره چی کار کنم می گه نمی پرم. آهی کشیدم. دهنمو باز کردم که چیزی بگم که با اومدن پرستار نتونستم حرفمو بزنم و از روی صندلی بلند شدم و کنار پنجره رفتم. نگاهمو به آسمون دوختم و در دل نالیدم. از این که گیر چه آدمی افتاده بودم. از این که ... از این که متهم شده بودم.
صدای خنده ی پرستار رو اعصابم بود. به طرفشون برگشتم. که نگاهم به آراسب افتاد که با التماس نگاهم می کرد. یک تای ابرومو بالا دادم و اشاره کردم چیه؟
با چشم اشاره ای به پرستار کرد که منظورشو نفهمیدم. تکیه ام رو به دیوار کنار پنجره دادم و نگاهمو به اون دو تا دوختم که پرستار سرشو خم کرد که آراسب با عجله به طرفم من بر گشت و لب هاش رو تکون داد که از دست پرستار نجاتم بده.
- آهـــــــــــان!
با صدام پرستار به طرفم برگشت و با همون عشوه ی خرکیش گفت:
- شما چیزی گفتید؟
لبخندی زدم.
- شما چیزی شنیدید؟
اخمی کرد و باز به طرف آراسب برگشت. نگاهی به آراسب کردم که به زور لبخند می زد و حرف می زد.
حقته آراسب خان ببین منو تو چه دردسری انداختی حال کن حالا. واقعاً از رفتارشون خنده ام گرفته بود. پرستار می خندید و دستشو روی شانه ی آراسب می گذاشت. ای کوفت دختره ی نچسپ. نگاه چطور داره برای من می خنده. حق داره آراسب بدبخت از دستت خسته بشه. آبروی هر چی دختره بردی. اخمی کردم و گفتم:
- کارتون تموم نشد؟
پرستار با اخمی به طرفم برگشت و سرنگ رو به طرفم گرفت.
- فقط اینو تو دستشون بزنم تمومه دیگه.
لبخند زورکی زدم. نه تو رو خدا بیا و یک جای دیگه بزن. اَه، اَه. داره حالمو به هم می زنه.
- ایشون همراهتون ...
آراسب لبخندی زد.
- مشخص نیست که همراهن؟!
پرستار خنده ی با نمکی کرد که دستمو به طرف دهنم گرفتم که انگار دارم بالا میارم. آراسب با دیدن حرکتم خنده ای کرد که اخمی کردم. پرستار به طرفم برگشت و رو به آراسب گفت:
- تو خونتون کار می کنن؟
@romangram_com