#آیه_پارت_94
آراسب وسط حرفم پرید و رو به احسان گفت:
- احسان این حرف ها چیه می زنی؟ من خودم ازش خواستم که منشی شرکت بشه!
احسان لبخندی زد و رو به من کرد.
- درسته تو خواستی. اما دیر رفتنشون از سر کار و نیومدنشون سر ...
- با این حرفاتون می خواید به کجا برسید؟
- به حقیقت.
اخم کرده نگاهمو به آراسب دوختم که نگاهم می کرد. نکنه آراسب هم به من شک داشت؟ احسان از جاش بلند شد. کتشو درست کرد و با لبخندی رو به همه گفت:
- خب من برم خونه دیگه.
- احسان ...
احسان اخمی کرد و دستشو بالا آورد که آراسب سکوت کنه. رو به خانوم فرهودی که با ناراحتی نگاهش به من بود گفت:
- زن عمو شما یک مهمون چند روزه دارید. اجازه هست بیارمش پیش شما که ...
خانوم فرهودی دستمو گرفت و در دستش فشرد که نگاهمو به چشماش دوختم و زمزمه وار گفتم:
- من متهم نیستم.
خانم فرهودی سرشو تکون داد و رو به احسان گفت که قبول کرده. احسان رو به من گفت:
- فردا با آرسام میرید وسایلتون رو از خونه برمی دارید.
با ناراحتی نگاهش کردم که جوابش فقط اخم بود. بعد از خداحافظی از اتاق خارج شد. سکوت بدی در اتاق پیچیده بود. هر کس توی فکری بود و من در فکر بدبختی که نصیبم شده بود. یک اشتباه شناسنامه ای، منو متهم کرده بود! متهمی که ناخواسته همه چیز بر علیهش بود. چطور می تونستم به اون ها بگم که من فقط برای یک شناسنامه و اشتباهی که توی اون بود وارد این بازی شده بودم.
قطره اشکی رو که می خواست از چشمام سرازیر بشه با انگشت گرفتم که تقه ای به در خورد و پرستار وارد اتاق شد. با دیدن ما تعجب کرد. به تخت آراسب نزدیک شد و گفت:
- شما این جا چی کار می کنید؟!
نگاهمو به آراسب دوختم که با لبخندی به عشوه ی خرکی پرستار چشم دوخته بود. سرمو با تأسف براش تکون دادم. که بار دیگر پرستار گفت:
- وقت ملاقاتتون که خیلی وقته تموم شده فقط یک نفرتون می تونه با بیمار بمونه.
و با این حرف باز نگاهشو به آراسب دوخت.
- این ها چرا بمونن! شما باید هوای بیمار رو داشته باشید. شما که هستید دردی نیست.
با دهانی باز به آراسب نگاه می کردم که پرستار خنده ی با نمکی کرد و سرشو زیر انداخت. آراسب با دستی که باندپیچی شده بود موهاش رو به بالا برد و چشمکی به آرسام زد که آرسام هم ریز ریز شروع به خندیدن کرد که با مشتی که خانوم فرهودی به بازوی آرسام زد آقای فرهودی هم خنده اش رو جمع کرد و از جاش بلند شد.
- خب پسرم، حالا که خانوم پرستار مواظبت هستند ما می ریم خونه.
آرسام از جاش بلند شد که خانوم فرهودی اخمی به آرسام و آقای فرهودی کرد.
- چیو پرستار مواظب پسرم باشه؟!
با همون اخم نگاهشو به پرستار که نگاهش به نگاه آراسب بود دوخت و گفت:
@romangram_com