#آیه_پارت_81
- همه اش تقصیر توئه.
- آیه من برم که خیلی وقته تو این دستشوییم. می ترسم فکر بدی بکنن.
خنده ای کردم.
- بوی گند کاری هات تا این جا هم میاد.
مهری از پشت تلفن جیغی کشید که گوشی رو قطع کردم. بعد از قطع تلفن خودمو از مبل سر دادم و روی زمین دراز کشیدم. چشمامو بستم که لبخند آراسب توی چشمام جون گرفت! اخمی کردم و چشمامو باز کردم و با خودم تکرار کردم، نیومدی! نیومدی.
آهی کشیدم و بلند شدم تا برای ناهار چیزی درست کنم. بعد از درست کردن املت از آشپزخونه خارج شدم، حال خوردنش رو نداشتم. در رو باز کردم که نسیم ملایمی وارد خونه شد. به در تکیه دادم، دیگه نمی خواستم فکر کنم. نه به آراسب، نه به کس دیگه ای، نه به یک ماه بعد که بدبخت می شدم. نمی دونستم باید چی کار کنم خسته از فکر کردن بودم. به حیاط رفتم تا اونو تمیز کنم. سرگرم تمیز کردن حیاط شدم تا از سردرگمی بیام بیرون. خسته وضو گرفتم و به نماز ایستادم مهر رو ب*و*سیدم که یاد شناسنامم افتادم. راست نشستم.
نمی تونستم که بدون شناسنامه باشم! بلند شدم چادرمو روی سجاده انداختم. آماده از خونه بیرون زدم. باید با شناسنامه برگردم. ولی اون طور با آراسب رو به رو می شدم!
این طوری بهتر بود می تونستم حقیقت رو بهش بگم. بگم که چرا اومدم سراغش. عزممو جزم کردم و تاکسی گرفتم و به شرکت رفتم با پیاده شدنم مش سلیمون با تعجب نگاهم کرد.
- دخترم این موقع چرا اومدی؟!
- با آقای فرهودی کار داشتم.
- دخترم وقت کاری که تموم شده!
آهی کشیدم. نگاهی به آسمون کردم که تاریک شده بود. دیر رسیده بودم! داشتم برمی گشتم که مش سلیمون صدام زد.
- دخترم گفتی با آقای فرهودی کار داشتی؟
- به طرفش برگشتم.
- بله!
- هستن. امروز کلافه بود گفت: "کارا عقب افتاده. هنوز شرکتن."
با خوشحالی به داخل رفتم که مش سلیمون صدام زد.
- بله!
- دخترم از پارکینک برو در این طرف قفله.
سرمو تکون دادم.
- دخترم من دارم می رم تو هم به آقا آراسب بگو که این در رو هم قفل کنه.
سرمو تکون دادم و با حالت دو به طرف پارکینگ رفتم. از تاریکی پارکینگ به خودم لرزیدم. جلوتر رفتم. دارم چی کار می کنم؟ یعنی من می تونم با یک مرد نامحرم تنها این جا باشم؟ قدمی به عقب برداشتم. نه نمی تونستم، این اجازه رو نداشتم. برگشتم. باید می رفتم. هنوز قدمی برنداشته بودم که صدای فریاد شخصی رو شنیدم.
- بزنیدش.
با تعجب ایستادم و برگشتم که باز صدا اومد.
- نمی خوام زنده بمونه پسره ی ع*و*ض*ی، اومدی جای منو بگیری؟
صدای فریاد شخصی از درد بلند شد. قدم هام تندتر شد و نزدیک و نزدیک تر رفتم. چند نفر شخصی رو می زدند. جیغ خفه ای کشیدم که دست نگه داشتند و به طرف من برگشتند. چند قدم به طرفم اومدن که از ترس جیغ بلندتری کشیدم. اما نزدیک تر شدند که چشم هامو بستم و شروع به جیغ زدن کردم که قدم ها از من دورتر شدند.
چشمامو باز کردم. کسی نبود ولی صدای ناله ی شخصی میومد. جلوتر رفتم. قدم هام از ترس می لرزید. یک دلم می گفت فرار کن تو این جا چی کار می کنی، ولی یک دلم می گفت برو ببین شاید کمک بخواد! دوباره ناله ای کرد و بعد از اون فریادی از درد کشید که قدم هام رو تندتر کردم و خودمو بالای سرش رسوندم.
@romangram_com