#آیه_پارت_8
نگاه همه روی من بود.
- من ... من معذرت میخوام.
و با هق هقِ گریه ی ساختگی از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم.
دیگه نتونستم تحمل کنم از خنده منفجر شدم. با صدای بلند شروع به خندیدن کردم. این قدر خندیده بودم که اشک از چشمام سرازیر شد. تکیه ام رو به دیوار کنار پنجره دادم و روی زمین نشستم. هنوز خنده روی لبم بود. دلم خنک شده بود. پیچاره، حتما اون شلوار خوش دوختش خراب شده.
خنده ی دیگه ای کردم که سایه ای بالای سرم افتاد. نفسم توی سینه حبس شده بود. نفس های عصبی کسی و بالای سرم احساس می کردم. لرزش اون نفس ها، باعث شد که قلبم تند تند توی سینه بزنه. چشمامو بستم.
- من ... من ... نمی ...
با صدایی که شنیدم چشام گرد شد. سرمو بالا گرفتم.
- سوزوندی که پسر مردمو!
با چشمای شیطون نگاهمو به عزیز دوختم. خیالم با دیدن عزیز راحت شده بود.
- آخ عزیز یعنی دلم خنک شــــدا.
با خوردن پس گردنی از عزیز اخمی کردم و سرمو مالوندم. عزیز روی صندلی نشست و خنده ای کرد.
- قربون دختر گلم برم. ماشاا... شیطنتت به خودم رفته. بذار خواستگارا برن، اِسپند برات دود می کنم.
خنده ای کردم که عزیز لبخند مهربونی زد و رو به روم به زانو نشست.
با یک پس گردنی دیگه اخمی کردم.
- ای بابا! عزیز هر چی که خونده بودم پرید.
عزیز خنده ای کرد و گره روسریش رو محکم تر کرد.
- چه فیلمی برای ما بازی کردی. این گریه رو از کجا آورده بودی؟!
خنده ی بانمکی کرد که بخاطر سفیدی پوستش، صورتش سرخ شد. لبخندی زدم.
- ولی این فیلم بازی کردنت به آقا جون بداخلاقت رفته.
- اِ، عزیز دلتون می یاد به آقا جون این طور می گین؟
عزیز باز با صدای بلندی خندید و سرمو ب*و*سید، که نگاهش به گردنبند افتاد. برق عجیبی در چشماش درخشید. انگشتشو روی گردنبند کشید و نگاهش و به چشمام دوخت. از جاش بلند شد. چادرمو که روی زمین افتاده بود برداشت.
- عزیز جون؟
- جونم عزیزم.
نگاهی به چشمای مهربونش کردم که لبخندی مهمونم کرد.
- می ... می شه من ... ازدواج نکنم؟!
عزیز دستی به صورتم کشید و چادر رو روی سرم انداخت.
- تو که آقاجونت رو بهتر می شناسی!
@romangram_com