#آیه_پارت_72
نگاهی به ساختمون شرکت کردم. دارم چی کار می کنم؟ یعنی کارم درسته! چرا من این جام؟! لبمو به دندون گرفتم. چرا قبول کردم؟ حالا که به این جا رسیدم پشیمون بودم! من برای کار دیگه ای اومده بودم نه این که منشی شرکت بشم. سرمو تکون دادم باید بهش می گفتم، باید کمکم می کرد تا اسمش از تو شناسنامه ام پاک بشه.
چادرمو باز و بسته کردم و راه افتادم که چادرم کشیده شد و آخ کسی بالا رفت. با چشمان گرد شده به عقب برگشتم که آراسب با اخمی نگاهش رو به ساعتش دوخته بود.
- اِی بابا! تازه درستش کرده بودم. دوباره خرابش کردی!
با چشمان گرد شده نگاهش کردم. دوباره، منظورش چی بود؟ به جای آراسب خم شدم و از روی زمین ساعتش رو برداشتم و نگاهش کردم که لبخندی روی لبش نشست.
- انگار قسمته من و تو این طور با هم ملاقات کنیم!
- من متوجه نمی شم!
آراسب با همون لبخندش چادرمو که روی دستش بود رو رها کرد و به طرف آسانسور رفت. همون طور که پشتش به من بود گفت:
- مواظب چادرت باش کوچولو. آخرش کار دستت میده.
سیخ ایستادم. این، این کلمه رو شنیده بودم ولی کجا؟ به طرفش برگشتم که کنار آسانسور منتظرم ایستاده بود. با قدم های بلند خودمو به آراسب رسوندم و وارد شدیم. بوی تلخ شکلات توی آسانسور پیچیده بود. نگاهی به آراسب کردم که نگاه خیره اش به ساعت توی دستم بود. نگاهی به ساعتش کردم که لبخندی زد.
- این ساعت برام عزیزه ها. میری درستش می کنی.
با تعجب نگاهش کردم که با دیدن حالت پر تعجب من به خنده افتاد.
- می دونی از وقتی که دیدمت همه اش در حال تعجبی!
سرمو تکان دادم.
- نه، نه. هیچم این طور نیست من ...
با باز شدن در آسانسور حرفم نصفه موند. با وارد شدن ما پسری رو به روی ما قرار گرفت که از ترس دو قدم به عقب رفتم. آراسب اخمی کرد.
- چرا مثل جن زده ها میای بیرون؟
پسر با یک تای ابروی بالا رفته نگاه مشکوکی به من کرد. ناخودآگاه یک تای ابروی من هم بالا رفت. آراسب مشتی به بازوی پسر زد و به طرفی هلش داد.
- برو کنار بچه. ایستادی این جا چه کار؟
پشت سر آراسب راه افتادم ولی نگاه خیره ی اون پسر روی من بود! همین طور که نگاهش می کردم به جسم سختی برخورد کردم. آراسب با تعجب به من که به او خورده بودم و بعد به اون پسر نگاه کرد!
- آرسام، جن زده شدی؟ چرا این طور نگاش می کنی؟
ابروهام بالا رفت. آرسام همون که دیروز داشت باهاش حرف می زد. آرسام از جاش بلند شد و رو به روم ایستاد که از ترس به پشت آراسب رفتم.
آراسب اخمی کرد، که آرسام سیلی به گوش آراسب زد. با تعجب نگاش کردم که آراسب دستی روی گونه اش گذاشت.
- دمت گرم پسر این همونه دیگه؟
و لبخندی زد. با دهانی باز به آرسام نگاه می کردم که آراسب لگدی به پایش زد.
- حالا چرا می زنی؟!
- می خواستم از شوک بیام بیرون.
- مرده شوره شوکه شدن تو رو ببرم! نمی گی دکور صورتمو خراب می کنی؟
@romangram_com