#آیه_پارت_67

- روانیه!
خنده ای کردم و از دانشگاه خارج شدیم. سانیا به طرفم برگشت و لبخندی زد.
- خب از درس که انداختیم کار دیگه ای با من نداری؟
ابرویی برایش بالا انداختم.
- نه مواظب خودت باش.
- تو هم همین طور.
و باز وارد دانشگاه شد. با تعجب نگاهش کردم چرا داره بر می گرده؟ به رفتنش نگاه کردم و شانه ای بالا انداختم. دستی برای تاکسی بلند کردم که از خوش شانسی من تاکسی نبود. خسته شده بودم از این که کنار خیابون ایستاده بودم و برای همین پیاده راه افتادم.
تو افکار خودم غرق بودم که از کنار میوه فروشی رد شدم. قدم های رفته رو برگشتم و وارد میوه فروشی شدم. برای خونه خرید کنم بد نیست، از هر نوع میوه ای پنج تا دونه برداشتم. من که میوه نمی خوردم. فقط می خواستم توی خونه باشه. پاکت به دست از مغازه خارج شدم. می خواستم از خیابون رد بشم که با دیدن ماشینی که کنار پام ترمز کرد نفسم توی سینه حبس شد.
نگاهم به آسفالت خیابون بود که کفش های اسپرتی توجهم رو جلب کرد به اون ها خیره شدم. صداهای گنگی به گوشم می رسید! نگاهمو از کفش ها گرفتم و بالا تر رفتم. جین مشکی، بالاتر رفتم پیراهن سفید و کت چرم مشکی، بالاتر فک مرد تکون می خورد. اما چی می گفت نمی دونستم؟! بالاتر که رفتم نگاهم خیره شد به دو تیله خاکستری که می درخشید. دو چشمی که ...
با تکون های دستی به خودم اومدم و نفسمو بیرون دادم زن برای بار دوم تکونم داد.
- شوکه شده آقا، حواستون کجا بود؟
نگاهی به زن و بعد به همون چشم ها کردم که چشمام گرد شد و با صدایی که از ته چاه بیرون می اومد گفتم:
- آقای فرهودی!
آراسب که در حال آروم کردن زن بود به طرف من برگشت و با چشمان ریز شده نگاهم کرد.
باز هم صدای زن و شنیدم.
- دخترم خوبی؟
سرمو تکون دادم که لبخندی روی لب آراسب نشست.
- اِ، این که تویی! تو آسمون ها دنبالت می گشتم رو زمین زیر ماشین پیدات کردم!
- وا، چی می گی پسرم؟!
- ای بابا، خانوم دارم احوالشون رو می پرسم دیگه!
- خوب پسرم این طوری احوال کسی رو می پرسن؟ این خدای نکرده کجا زیر ماشین تو رفته بود؟
آراسب یک تای ابروش رو بالا برد.
- خانوم جلوی ماشینم که بود!
زن خواست چیز دیگه ای بگه که وسط حرفشون پریدم.
- اگه ماشین به من خورده بود چیزیم نمی شد! اما حالا با حرف های شما دو تا یک اتفاقی میفته.
زن باز به گونه اش زد و گفت:
- دختر زبونتو گاز بگیر تو به این جونی.

@romangram_com