#آیه_پارت_54
باز هم سرمو تکون دادم و روی صندلی نشستم. سنگینی نگاه استاد رو روی خودم احساس می کردم ولی سرمو بالا نگرفتم. جزومو بیرون آوردم. سانیا سرشو به گوشم نزدیک کرد.
- آیه خوبی؟
نگاهش کردم و لبخند بی روحی زدم و سرمو باز به طرف جزوه برگردوندم.
- کجا بودی که دیر کردی؟
با یاد آوری جایی که بودم آهی کشیدم. دست هام هنوز می لرزید. هنوز اونو توی جیب مانتوم حس می کردم. چطور ممکن بود همچین اشتباهی کنم! نباید پیش می اومد. هنوز کلمه ها و نوشته ها جلوی چشمام بود. چطور می تونستم ثابت کنم اون چیزی که نوشته اشتباهه؟ من، من هنوز ...
با مشتی که به بازوم خورد از افکار خودم بیرون اومدم و نگاهمو سر درگم به سانیا دوختم.
- چته؟
- خانوم اسفندیاری تو کلاس نیستید؟!
سانیا سرشو تکون داد که نگاهمو به استاد دوختم و از جام بلند شدم.
- اجازه هست من برم؟
استاد اخمی کرد.
- پس اومدنتون به کلاس برای چی بود؟
اشاره ای به در کرد.
- من هیچ بی نظمی رو توی کلاسم قبول نمی کنم. بفرمایید، بار دیگه هم حالتون بده نیاید کلاس و وقت کلاس رو نگیرید.
سرمو تکون دادم تا جلوی اشک هایی که می خواست سرازیر بشه رو بگیرم. با سرعت از کلاس خارج شدم با خارج شدنم اشک مزاحم از چشمام سرازیر شد. هنوز از کلاس دور نشده بودم که صدای استاد رو از پشت سرم شنیدم. به طرفش برگشتم که با دیدن صورت خیس از اشکم شوکه شد! نه نمی خواستم ضعیف باشم. نمی خواستم ضعفم رو به دیگران نشون بدم. بدون حرفی یک قدم به عقب رفتم و شروع به دویدن کردم.
با رسیدن به خیابون سوار تاکسی که ایستاده بود شدم که صدای داد راننده بلند شد.
- خانوم مسا ...
با دیدن حالت من چیزی نگفت و نگاهشو برگردوند.
- کجا میرید؟
با دست های لرزون کارتی رو به طرفش گرفتم که نگاهی به کارت کرد و ماشینو به حرکت در آورد. دستمو روی جیب مانتوم کشیدم. اونو بیرون آوردم با دیدنش آهی کشیدم و بازش کردم صفحه اول اسم و مشخصات خودم بود ولی صفحه دوم، اشکم باز روی صورتم سرازیر شد این اسم کی بود؟ چشمامو بستم که صدای همون زن توی گوشم تکرار شد.
- خانوم یعنی چی اشتباه شده! وا... دوره ی آخر زمونه! اومده به من می گه که چرا اسم شوهرمو نوشتید؟ با صدای بوق ماشین چشمامو باز کردم که باز چشمم به شناسنامه و اون اسم افتاد. بستمش و توی دستم فشردمش. آخه چطور ممکن بود اشتباه کرده باشن!
با صدای راننده به خودم اومدم.
- خانوم رسیدیم.
با حساب کردن کرایه پیاده شدم و نگاهی به ساختمون انداختم. آهی کشیدم و قدمی به جلو برداشتم که با تنه ی شخصی به دیوار چسبیدم. نگاهی به مردی که با عجله دور می شد کردم. دستشو بالا برد.
- ببخشید.
آهی کشیدم و همون جا ایستادم. نگاه خیره ام به دیوار رو به رو بود. این جا اومده بودم چی کار کنم؟ آقا جون خودش گفت: "مشکلی داشتی می تونی از آقای سالاری کمک بگیری."
موبایلم رو بیرون آوردم و شماره آقای سالاری رو گرفتم. با خوردن یک بوق جواب داد.
@romangram_com