#آیه_پارت_52
- شوهرش هیزه. خودشم چشمش دنبال شوهرای مردمه. زیاد ازشون خوشم نمیاد. اصلاً می دونی من خیلی با کسی رابطه ای ندارم. اصلاً از آدمای خود شیفته خوشم نمیاد.
- تو که اخلاقت عالیه. باورم نمی شه با کسی رابطه نداشته باشی!
مهری لبخندی زد.
- خانواده آرش زیاد از من خوششون نمیاد. ولی خدایی مادرشوهر و پدرشوهر خیلی خوبی دارم. ولی خاله هاش از من خوششون نمیاد.
اخمی کردم.
- غلط کردن تو به این ماهی اصلاً ولشون کن خودم هستم.
- می دونی آیه من خیلی زود مامان و بابام رو از دست دادم. حتی خواهر برادری نداشتم که دلم بهشون خوش باشه زندگی من با آرش خلاصه می شه. من محبت و عشق رو توی آرش دیدم.
لبخندی زدم.
- آرش مرد خوبیه.
مهری با مهربونی نگاهم کرد.
- تو هم دختر مهربونی هستی. اولین بار که دیدمت مهرت به دلم نشست. نمی دونم منی که هیچ وقت با کسی دوست نمی شدم چرا با تو این قدر صمیمی شدم! آرش می گه چون معصومیت خاص آیه تو رو شیفته خودش کرده. مثل آبجی خودش دوستت داره.
- منم مثل داداش دوستش دارم.
- برای خودم هم عجیبه آیه چرا این قدر با تو صمیمی شدیم! تو دلت صافه. به قول آرش آیه وارد زندگی علی شده که اونو شاد کنه. برای همین آرش کمکت کرد.
- از تو و آرش خیلی ممنونم.
- برعکس ما از تو ممنونیم که اومدی همسایه رو به رویی ما شدی.
لبخندی زدم و گونه اش رو ب*و*سیدم.
- امروز دانشگاه چطور بود؟
- وای، باورت نمی شه مهری احساس بزرگ شدن می کردم!
- دختر به این گندگی فکر می کنی بچه ای؟!
خنده ای کردم.
- نپر وسط احساسات خفته ی من!
صدای خنده ی مهری بالا رفت و زیر قابلمه رو کم کرد.
- نمیری تو با احساسات خفته ی خودت.
- مسخره، اصلاً به تو نمی گم. میرم به آرش میگم.
مهری اخمی کرد.
- هـــوی مواظب باش ها. به شـــوهرم زیاد نچسبی که من می دونم و تو!
دستمو بالا بردم.
@romangram_com