#آیه_پارت_43
- شام چرا، همین دور همی بهتره. تازه آش دست پخت مهری رو آوردیم می خوریم.
- آش زن من خوردن داره لیلا خانم.
مهری لبخند گشادی زد که آرش سرشو با تأسف تکون داد و مشتی که از طرف مهری به دستش زده شد باعث شد لبخند بزنه.
- برای خودت تأسف بخور آرش خان.
خنده ای کردم و نگاهمو به لیلا دوختم که آرش با نگاهش فهموند که شروع کنم.
- لیلا خانم؟
- جانم عزیزم.
- می دونم که ما حق دخالت توی زندگیتون رو نداریم ولی می تونم بپرسم بیماری شما چیه؟
لیلا نگاهی به علی کرد و سرشو زیر انداخت.
- قلبم ضعیفه. دیگه نمی تونم تو خونه ها کار کنم.
با ناراحتی نگاهش کردم که آرش با سرش اشاره کرد که ادامه بدم.
- لیلا خانوم چرا علی مدرسه نمیره؟
علی اخمی کرد.
- مدرسه م ...
لیلا با نگاهش اجازه حرف زدن رو به علی نداد و نگاهشو به من دوخت.
- با این حرفات می خوای به کجا برسی دخترم؟
- می خوام معامله ای باهاتون بکنم.
لیلا با تعجب نگاهم کرد.
- معامله! چه معامله ای؟
این بار آرش بود که جواب داد و گفت:
- من توی شرکتم به یک منشی احتیاج دارم. این طور که شنیدم شما هنوز بیکارید.
- من، من که نمی تونم کار کنم مادر؟!
آرش لبخندی زد.
- شما فقط پشت میز نشستید و جواب تلفن ها رو می دید.
علی سریع جواب داد.
- خوب من به جای مامان کار می کنم مشکلی که نیست؟
- چرا مشکلی هست.
@romangram_com