#آیه_پارت_22

- پس واقعاً برای دو ماه از شرت خلاص می شم؟
- به همین خیال باش. بعد از اون می خوام عقدت کنم تا ثابت بشه شهاب می تونه چه کارهایی انجام بده!
- به همین خیال باش آقا شهاب!
شهاب اخمی کرد.
- نه انگار با زبون خوش نمی شه با تو صحبت کرد.
قدمی نزدیک شد. دستشو بالا آورد که با فریاد انگشت اشارم رو به طرفش گرفتم.
- مواظب باش که دستت به من نخوره. کسی که حالا این جا ایستاده از یک راه دیگه از شرت خلاص می شه! چیه فکر کردی هر غلطی می تونی بکنی؟
یک قدم به شهاب نزدیک شدم.
- بار آخرت باشه برای من نقشه می کشی آقای شیدایی! حالا تشریف ببرین بیرون!
شهاب که از اون یک قدم من عقب رفته بود اخمی کرد. خواست حرفی بزنه که سکوت کرد و با همون اخم از کنارم گذشت. به طرف در رفت مکثی کرد و به عقب برگشت.
- خانوم کوچولو بعد از دو ماه توی خونم می بینمت!
پوزخندی زدم.
- فعلاً از این خانوم کوچولو کم آوردی آقا بزرگه! تا دو ماه دیگه ببین چی می شه!
شهاب با عصبانیت حیاط رو دور زد و از خونه خارج شد. از عصبانیت می لرزیدم. متنفر بودم از این شخصی که آقا جون برای من انتخاب کرده بود. پوزخندی زدم. مرد با خدایی هست! نگاهی به آسمون کردم.
- خدایا این شخصی بود که آقا جون ازش حرف می زد؟
با یاد آوری نقشه های شهاب اخمی کردم. مردک ع*و*ض*ی! نگاهمو به ساختمون دوختم که عزیز رو چایی به دست کنار پنجره خیره به خودم دیدم. نگاهش حرفای زیادی داشت ولی هیچ حرفی نمی زد. آهی کشیدم و نگاهمو به آب استخر دوختم. چه رازی توی نگاه همه بود و کسی حرفی از اون نمی زد؟!
****
کلافه از این طرف به اون طرف سالن می رفتم. روزی که منتظرش بودم رسیده بود. صبح زود از خواب بیدار شده بودم و منتظر جواب کنکور بودم. خدا، خدا می کردم قبول شده باشم. چقدر ذکر صلوات فرستاده بودم. دو هفته ای از رفتن شهاب می گذشت. هیچ دلم براش تنگ نشده بود. برعکس احساس امنیت می کردم. انگار به آرامش ابدی رسیده باشم. با صدای عزیز از فکر بیرون اومدم و نگاهش کردم.
- سرم رفت! بیا بشین! سرگیجه گرفتم! چرا این قدر بال بال می زنی؟
چشمکی به عزیز زدم و با استرسی که توی صدام بود گفتم:-
عزیز امید من به همین دانشگاه و جواب کنکوره!
- می دونم عزیز. با بال بال زدن تو که چیزی درست نمی شه!
- وای عزیز دارم سکته می کنم.
عزیز خنده ای کرد.
- خدا نکنه عزیزم. بیا ببین شاید جواب ها اومده!
نگاهم به ساعت افتاد. از جا پریدم و لپ تاپ رو روی میز گذاشتم و وارد سایت شدم. خبری نبود. آهی کشیدم!
- وااای عزیز نیومده!

@romangram_com