#آیه_پارت_207

- لیلا جون چرا زحمت کشیدین!
لیلا جون گونه ام رو نوازش کرد و با لبخندی گفت:
- پستچی آورده بود. تو نبودی من گرفتم.
با تعجب نگاهش کردم.
- برای من آورده بودن؟!
سرشو تکون داد. نگاهی به بسته کردم. نکنه کار شهاب باشه؟ آراسب به من نزدیک شد که بسته رو در دستم فشردم و با ناراحتی نگاهش کردم. لبخندی زد.
- بریم؟
سرمو تکون دادم و سوار ماشین شدیم. علی تقه ای به شیشه ماشین زد، پنجره طرف خودمو پایین دادم که خیره نگاهم کرد و گفت:
- میای دیگه؟
سرمو تکون دادم و لبخندی زدم که از ماشین فاصله گرفت. آراسب از آینه ماشین نگاهم کرد و گفت:
- قول می دم زود به زود بیارمت.
لبخند غمگینی زدم و به بیرون خیره شدم. بسته رو بیشتر در دستم فشردم و لبمو به دندون گرفتم. شهاب اومده بود! یعنی یک ماه تموم شد؟ نگاهمو به آراسب دوختم که کلافه بود. آهی کشیدم که خودم هم از آهی که کشیده بودم خنده ام گرفت.
- آراسب کنار اون مغازه نگه دار باید برای سانیا خانم چیزی بگیرم.
سانیا خنده ای کرد و از پشت پس گردنی به سرش زد که آرسام اخمی کرد.
- اصلاً نظرم عوض شد. می ریم خونه.
- اِ، آرسام تو قول دادی!
- این به جای دستت درد نکنه بود؟
سانیا خنده ی سر خوشی کرد و رو به من که با تعجب نگاهشون می کردم گفت:
- چند روز پیش با آرسام یک شرط بندی کردم که باخت. قول یک دست بند شیکو بهم داده.
- چه شرطی؟
سانیا خنده ای کرد و آرسام با ابرویی بالا رفته نگاهشو به آراسب که ماشین رو گوشه ای پارک کرد دوخت.
- اون دیگه به شما ربطی نداره!
آراسب خنده ای کرد و گفت:
- چیه می ترسی نقطه ضعفت بیاد دستم؟
- فعلاً که نقطه ضعف شما دست ماست.
- یعنی چی؟
آرسام شانه اش رو بالا انداخت. با سانیا پیاده شدن که آراسب از آینه نگاهش رو به من انداخت و چشمکی زد.

@romangram_com