#آیه_پارت_193
- آیـــــــــــــه! منو تو که می رسیم خونه.
دستشو روی دهنش گذاشت و با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. با دیدن خنده اش من هم سرخوش به طرف دکتر برگشتم که داشت به کل کل های من و آیه می خندید. چشمکی به دکتر زدم و چشم غره ای به آیه رفتم که سرشو برام تکون داد. دکتر بعد از چکاب کامل آیه لبخندی زد و رو به من گفت:
- ایشون مرخصن.
لبخند پهنی زدم و نگاهمو به آیه دوختم. می دونستم توی این یک هفته هیچ از این جا بودن راضی نبود. شایدم دلیل اصلیش من بودم! با دکتر از اتاق خارج شدیم. با نگرانی رو به گفتم:
- دکتر مطمئنید باید مرخص بشه؟ بعضی از شب ها خیلی درد داشت!
دکتر لبخند زد و محکم به شانه ام زد.
- این ها چیزای ساده ای هست. شکستن دنده، دردهای خودش رو داره. خانوم شما هم خیلی مقاومه که چیزی نمی گه. برای دردهاشون هم قرص های آرام بخش تجویز می کنم تا خیالت راحت باشه.
لبخندی زدم و سرمو تکون دادم که دکتر خنده ای کرد.
- دروغ نمی گم، ولی دلم برای شیطنت ها و کل کل های هر دوتون تنگ می شه و امیدوارم دیگه تو این حالت شما رو این جا نبینم.
- منم امیدوارم دکتر برای چیز های خوب خوبی بیایم سراغ شما.
دکتر که انگار قرص خنده بهش داده باشم دوباره خندید. بعد از تجویز داروها و حساب بیمارستان به طرف اتاق راه افتادم خواستم در بزنم و وارد اتاق بشم که با شنیدن صدای جیغ دختری با نگرانی در رو باز کردم که نگاهم به چهره ی سرخ شده ی آیه افتاد. آیه نگاهشو به طرف دیگه ای دوخت و با خنده گفت:
- جلو این دو تا رو بگیر!
نگاهش رو دنبال کردم که چشمم به آرسام و سانیا افتاد. با دیدن سانیا که کفشش رو در آورده بود چشم هام گرد شد و گفتم:
-داری چی کار می کنی سانیا؟
سانیا جیغی کشید و کفشش رو به طرف آرسام انداخت و گفت:
- دیوونه ام کرده!
آرسام کفش سانیا رو برداشت و خنده ای کرد.
- دیوونه بودی دخترخاله.
سانیا به طرفش خیز برداشت که آرسام خودشو به من رسوند و پشت سرم ایستاد. خنده ای کردم که آیه هم از جاش بلند شد و جلوی سانیا ایستاد.
-سانیا آروم باش!
سانیا اخم کرده به آرسام نگاه کرد که با دیدن خنده ی من خواست اون یکی کفشش رو در بیاره، که آیه دستشو گرفت.
- اِ، سانیا زشته! این کارها چیه؟!
آرسام که پشتم ایستاده بود خنده ی بلندی سر داد و گفت:
- دیدی! آیه هم می ترسه بوی گند جورابت خفمون کنه!
سانیا جیغی کشید و به طرفش خیز برداشت که آیه دستشو گرفت. با خنده آرسام رو از پشت سرم کنار زدم و بازوش رو گرفتم و اونو جلوی خودم قرار دادم.
- که بوی گند جوارب من، آره!
آیه خنده کنان اونو گرفته بود و من آرسام رو جلوی سانیا گرفته بودم. آیه چشم و ابرو می اومد که آرسام رو بزن کنار ولی من که تازه خیلی خوشم اومده بود آرسام رو به سانیا نزدیک تر می کردم.
@romangram_com