#آیه_پارت_189
سرمو تکون دادم و وارد شدیم. سرباز با دیدن ما سلام نظامی داد. احسان سرشو تکون داد که موبایل آیه رو به طرفش گرفتم. با تعجب به اون ها نگاه کرد که گفتم:
- اینو ببر برای انگشت نگاری. ببین کیا با این شماره تماس گرفتن.
سرشو تکون داد و حرفایی که زده بودم رو به سرباز دیگه ای گفت و وارد اتاقی شدیم. بابا، با دیدن ما حرفشو قطع کرد و اجازه داد که وارد بشیم. اکثر نگاه ها به من بود. اخمی کردم و روی یکی از صندلی ها نشستم که صحبت ها دوباره از سر گرفته شد.
****
خسته و عصبی سوار ماشین شدم و وسایلم رو روی صندلی انداختم که از پلاستیک چیز براقی بیرون افتاد. خم شدم و گردنبند رو برداشتم. نگاهمو به گردنبند زیبایی که نام ا... روی اون حک شده بود دوختم و لمسش کردم. لبخندی روی لبم نشست. دست بردم قفلش رو باز کردم و توی گردن خودم انداختم. تا موقعی که آیه خوب بشه امانتیش رو پیش خودم نگه می دارم. دوباره گردنبند رو لمس کردم و ماشین رو به حرکت درآوردم و به طرف بیمارستان حرکت کردم. ماشین یکی از افراد ستاد هم پشت سرم به حرکت در اومد. نفسمو با حرص بیرون دادم. اگه به خاطر آیه نبود هیچ وقت اجازه نمی دادم که این طور زیر نظر باشم. به بیمارستان که رسیدم به خاطر آشناییم با فرزام خیلی راحت اجازه ورود رو به من دادن. به طرف آی سی یو به راه افتادم که موبایلم زنگ خورد. نگاهی به شماره ی روی صفحه کردم با دیدن اسم مامان شیرین روی صفحه لبخندی روی لبم نشست. دکمه ی پاسخ رو زدم. صدای نگران مامان توی گوشم پیچید.
- آیه مادر خودتی؟
نفسمو بیرون دادم. می دونستم به مامان خبر دادن.
- آراسبم مامان.
صدای گریه ی مامان توی گوشم پیچید. کلافه پشت در آی سی یو ایستادم و تکیه ام رو به دیوار دادم.
- مامان آروم باش.
- آراسب مامان جان تو که به من دروغ نمی گی درسته؟
- نه مامانم نمی گم. مگه شده آراسب به مامانش دروغ بگه؟!
صدای آرسام که به مامان دلداری می داد رو می شنیدم. سرمو به عقب برگردوندم و چشمامو بستم.
- حالش خوبه؟ چیزیش که نشده؟
چشم هامو باز کردم و نگاهمو به در دوختم. خودمم می خوام باور کنم که خوبه. دستمو مشت کردم و گفتم:
- آره مامان خوبه.
-دخترم تو بیمارستان تنهاست. می خوام بیام پیشش.
آه از نهادم بیرون اومد.
- من پیششم مامان جان.
- اگه پیششی بده باهاش صحبت کنم. می خوام مطمئن بشم خوبه.
کلافه دستی بین موهام کشیدم.
- مامان اون تو آی سی یو ...
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدای گریه ی مامان کلافه ترم کرد.
- تــــو گفـــــــتی خوبه آراسب!
- شیرین جونم به آراسبت اعتماد داری؟ من دارم بهت می گم خوبه.
- پس تو آی سی یو چی کار می کنه؟
- برای این که خیالشون راحت باشه. خطری تهدیدش نمی کنه.
@romangram_com