#آیه_پارت_183

- بردار شاید آیه باشه.
با آوردن اسم آیه به طرف گوشیم که روی میز بود خیز برداشتم. با دیدن اسم گل یاس روی صفحه لبخندی روی لبم نشست.
- آیه است!
نگاهی به ساعت کردم و رو به آرسام گفتم:
- این موقع که کلاس داره!
آرسام اخمی کرد.
- مرد حسابی بردار این گوشی رو شاید کاری باهات داره.
خنده ای کردم و حق رو به آرسام دادم. دکمه ی پاسخ رو زدم و گوشی رو به گوشم نزدیک کردم و گفتم:
- سلام خانم کوچولو.
ولی به جای صدای ظریف آیه صدای پر از خشم مردی به گوشم رسید.
- کوچولوتو، فرستادم اون دنیا مهندس.
اخمی کردم.
- شما؟
صدای قهقهه اش در گوشم پیچید که با صدای بلندی به مرد گفتم:
- کی هستی گوشی ...
اجازه نداد حرفمو کامل کنم و با صدایی بلندتر از صدای من گفت:
- بد کردی مهندس! نباید وارد این بازی می شدی و این دختره رو وارد می کردی. بد کردی.
صدای بوق توی گوشم پیچید. نگاهی به صفحه گوشیم کردم. صدای مرد توی گوشم تکرار شد. کوچولوتو فرستادم اون دنیا. ضربان قلبم کند شد. دوباره نگاهی به ساعت کردم. نه حالا سر کلاسه. این ها دارن منو تحریک می کنن. هیچ بلایی سر آیه نیومده. دستی روی شانه ام نشست که به خودم اومدم.
- چی شده؟
آرسام رو کنار زدم و روی صندلی نشستم و گفتم:
- زنگ بزن احسان بگ ...
باز هم صدای زنگ نذاشت که حرفمو کامل کنم. بدون توجه به شماره، دکمه ی پاسخ رو زدم. خواستم حرفی بزنم که صدای گریه ای در گوشم پیچید.
- آراســــب!
حرفی نزدم چیزی نگفتم. فقط می خواستم به خودم بگم که همه ی این ها نقشه است. یک نقشه ی مسخره. آرسام با عصبانیت نگاهم کرد. نگاهمو پایین انداختم و با صدای ضعیفی که خودم شک داشتم شنیده باشه گفتم:
- آیه کجا ...
صدای گریه ی سانیا بلندتر شد. دلم لررزید. دستام شروع به لرزیدن کرد.
- آراسب آی ...

@romangram_com