#آیه_پارت_181

با عصبانیت گوشی رو قطع کردم و صورتم رو بین دستام پنهون کردم که در اتاقم باز شد. می دونستم به جز آرسام کسی بدون اجازه وارد اتاقم نمی شه. با عصبانیت سرمو بالا گرفتم و نگاهش کردم که با همون لبخند همیشگی نزدیک شد و ابرویی بالا انداخت.
- سلام رییس. می بینم که باز اخمات رفته اون دنیا!
اخمی کردم و تکیه ام رو به صندلیم دادم.
- سر به سرم نذار آرسام که خراب روزگارم.
آرسام خنده ای کرد و روی مبل نشست. نگاهشو به من دوخت.
- چته؟
کلافه روی میز خم شدم و بهش گفتم:
- قرار بود کارهای شناسنامم رو درست کنم.
- خب!
زنگ زدم عمو گفتم که زودتر شناسنامم رو بفرسته.
- خب می فرسته دیگه غمت چیه؟
با عصبانیت بلند شدم و شروع به قدم زدن کردم.
-آخه مشکل همینه. عمو برگشته به من میگه «یک ماهی طول می کشه تا من شناسنامه ی تو رو بفرستم.» خدایا این کار خیر چیه که داره منو بی خیر می کنه؟
آرسام خنده ای کرد که خودکار روی میز رو به طرفش پرت کردم. جا خالی داد و ابرویی برام بالا انداخت.
- آرسام، تو می دونی این کار خیر چیه؟
- کار خیر کدومه برادر من! زن که برات انتخاب نمی کنن. دارن یک زمین به اسم تو می خرن، همین.
اخمی کردم.
- خب این چه ربطی به شناسنامه ی من داره؟
آرسام شانه ای بالا انداخت که روی صندلی نشستم و کلافه دستی بین موهام کشیدم و گفتم:
- طاقت دیدن چشم های غمگینشو ندارم آرسام.
سرمو بالا گرفتم و به آرسام نگاه کردم و با ناراحتی ادامه دادم:
- طاقت این که باز با اون چشم های پر از غمش زل بزنه تو چشم هام بگه «آراسب از این مشکل راحتم کن، از یک بند راحتم کن.» رو ندارم.
تکیه ام رو به صندلی دادم. چشم هامو بستم. چشم های غمگین آیه توی نگاهم جون گرفت. آهی کشیدم و چشم هامو باز کردم.
- نمی دونم چی کار کنم آرسام؟ موندم داداش. آراسبی که هر کاری می تونست بکنه، توی کار این دختر مونده!
آرسام از جاش بلند شد و نگاهم کرد و گفت:
- ببینم تو صفحه ی ازدواج، اسم همسر همراه با تاریخ تولد، شماره ی شناسنامه، تاریخ عقد، شهر و کد محضری که عقد کردن نوشته میشه درسته؟ فکر نمی کنی از این طریق سریع تر میشه عمل کرد و کارت سریع تر انجام میشه؟
با شادی از جام بلند شد و محکم روی میز زدم.

@romangram_com