#آیه_پارت_176

سانیار جواب داد:
- حتماً مشغول بودن دیگه!
آراسب خنده ای کرد و سینی رو روی میز گذاشت و لیوانی برای خودش برداشت و روی صندلی نشست و صندلی دیگه ای رو برای من کنار کشید. سانیار پوزخندی زد.
- آراسب انگار یادت رفته که چطور باید با خانم ها رفتار کنی.
آراسب یک تای ابروش رو بالا داد.
- چطور؟!
- برای خودت برادشتی به آیه تعارف نکردی!
آراسب لبخندی زد.
- منظورت آیه خانومه دیگه!
سانیار نگاهش رو به من دوخت که آراسب ادامه داد:
- آیه خوشش نمیاد نمی خوره.
سانیار سرشو تکون داد که آرسام و سانیا با تعجب نگاهم کردن.
آرسام با تعجب گفت:
- آیه تو از کاکائو خوشت نمیاد؟
لبخندی زدم.
- نه برعکس خیلی خوشم میاد.
سانیار ادامه داد:
- پس چطور نمی خوری؟
آراسب جواب داد:
- چون از چیزای داغ خوشش نمیاد.
سانیا خنده ای کرد و مشتی به بازوی آرسام زد.
- بگو چرا هر وقت تو دانشگاه چایی می خریدم نمی خوردی!
آرسام دستی به بازویش کشید و چشم غره ای به سانیا رفت. سنگینی نگاه سانیار رو روی خودم احساس می کردم. ولی حتی یک نگاه هم به طرفش ننداختم. آراسب نگاهشو به من دوخت و گفت:
- راحتی؟
لبخندی زدم و نگاهی به او کردم که نگاهم به نگاه خیره ی سانیار گره خورد. آراسب نگاهم رو دنبال کرد و با دیدن نگاه سانیار اخمی کرد و از جاش بلند شد.
- سرد نیست؟
چشمکی به آرسام زد که آرسام هم از جاش بلند شد.

@romangram_com