#آیه_پارت_175

- بچه ها آماده باشین.
با اومدن آرسام هر دو از جا بلند شدیم.
- مگه پودر تموم نشد؟
آراسب، آرسام رو کنار زد و چشمکی زد.
- نه یک پاکت دیگه هم داشتیم.
لبخندی زدم که جواب لبخندمو داد و رو به سانیا و آرسام کرد و گفت:
- خب شماها برید بیرون سانیار رو هم با خودتون ببرین من و آیه چایی درست می کنیم میاریم.
آرسام جواب داد:
- چایی نه. شیرکاکائو درست کنین بیارین.
آراسب گفت:
- امر دیگه ای نیست؟
آرسام خنده ای کرد و بازوی سانیا رو گرفت و با خودش کشید. بعد از خارج شدن اون ها آراسب رو به من کرد و با لبخند خاصش گفت:
- حال دوست خودم چطوره؟
لبخندی زدم.
- خوب. حال دوست من چطوره؟
آراسب قدمی به من نزدیک شد و سرشو خم کرد تا دقیق توی چشمام خیره بشه و گفت:
- اگه تو خوب باشی منم خوبم.
خیره توی چشماش بودم. باز هم همون درخششی که دلم رو لرزونده بود! چشمان خاکستریش برق می زد. با فوتی که آراسب توی صورتم کرد با شادی خندیدم و گفتم:
- دیوونه.
- بیا این شیر کاکائو رو برای این داداش ما درست کنیم و بریم.
سرمو تکون دادم و هر دو دست به کار شدیم و شروع به آماده کردن شیر کاکائو ها کردیم. لیوان های شیرکاکائوی داغ رو توی سینی گذاشتم که آراسب سینی رو از روی میز برداشت و هر دو از آشپزخونه خارج شدیم.
- بچه ها بیرونن؟
سرمو تکون دادم و هر دو از ساختمون خارج شدیم. صدای کل کل آرسام و سانیا از اون فاصله هم شنیده می شد. آراسب خنده ای کرد و گفت:
- تام و جری باز شروع کردن.
خنده ای کردم. سانیار با دیدن من و آراسب خنده از روی لب هاش ماسید و با حالت خاصی از بالا تا پایین نگاهم کرد که به پشت آراسب رفتم و خودمو از نگاهش پنهون کردم.
آرسام گفت:
- به به، دیر کردین چرا؟

@romangram_com