#آیه_پارت_173

- پس می خواین چی کار کنین؟
به بهونه ی هوای خوب همه مون میریم بیرون کنار استخر. هر کدوم پتوی مسافرتی همراه خودمون میاریم. توی یکی از این پتوها از این پودر رو می ریزیم که میدیم سانیار. بعد هم که مشخص می شه دیگه.
لبخندی زدم و نگاهمو به سانیا دوختم. می دونستم سانیار رو خیلی دوست داره. با ناراحتی نگاهش کردم و گفتم:
- اگه راضی نباشی این کار رو نمی کنیم.
آرسام اخمی کرد و رو به من و سانیا گفت:
- شماها راضی نباشین هم من این کار رو می کنم. دل پری از این سانیار دارم.
- حواست باشه ها. داری از داداش من حرف می زنی!
آراسب اخمی کرد.
- می خواین ادامه بدین؟ بی خیال باشید.
آرسام لبخندی زد و سرشو تکون داد.
- بی خیال این حرف ها. کی فکر می کنه این پودر می تونه همچین کاری رو بکنه؟!
همه سرمونو برای تایید حرفش تکون دادیم و نگاهمون رو به پودر دوختیم.
- این جا چه خبره؟
با صدای شیرین جون آرسام از جایش پرید و پودرها روی خودش و آراسب ریخت. هر چهار نفر نگاهمون به شیرین جون بود که با حالت مشکوکی نگاهمون می کرد.
- شما چهار نفر دور هم دارین چه نقشه ای می کشین؟
آرسام جواب داد:
- ما؟!
- تو حرف نزن که سر تا پات دروغه.
آرسام اخمی کرد و مظلوم رو به شیرین جون گفت:
- دستت درد نکنه مامان جان داشتیم!
شیرین جون نگاهی به آرسام و آراسب کرد.
- شماها چرا این ریختی شدین؟
من و سانیا نگاهمون رو به اون دو تا دوختیم. با دیدن پودرهایی که روی اون ها خالی شده بود زدیم زیر خنده. آراسب اخمی کرد و تکونی به خودش داد. آرسام هم دور خودش چرخید. شیرین جون با تعجب به اون دو تا نگاه کرد که آراسب خودش رو به ستون چسبوند و خودش رو به ستون کشید. آرسام خودش رو روی صندلی پرت کرد و شروع به تکون دادن خودش کرد. ما با خنده نگاهمون رو به اون دو تا دوخته بودیم. شیرین جون که از کارهای اون ها دهنش باز مونده بود. اخمی کرد.
- این اداها چیه از خودتون در میارین؟
آراسب که خودش رو به ستون می مالوند لبخند زورکی زد.
- نرمش جدیده مامان، برای ماهیچه ها خوبه.
با این حرفش من و سانیا از خنده ریسه رفتیم که شیرین جون با اخمی نگاهمون کرد و رو به اون ها گفت:

@romangram_com