#آیه_پارت_172

- اگه بخوای این مسخره بازی رو ادامه بدی من می دونم و تو!
آرسام سرشو با تأسف تکون داد و روی صندلی نشست و نگاهی به آراسب کرد.
- خجالت هم نمی کشین! احترام بزرگ تر رو نگه نمی دارین! وقتی برادر خودم این جوری می گه، چه انتظاری از این گربه ی وحشی داشته باشم.
سانیا مشتی به بازوی آرسام زد و گفت:
- آرســـــــــــام!
آرسام خنده ای کرد و پاکت رو در دست گرفت.
- بیاین یک توضیح کامل درباره ی این بدم.
همه دور آرسام جمع شدیم که آرسام در پاکت رو باز کرد. با تعجب به چیزی که داخلش بود نگاه کردم.
- پودر؟!
سانیا خنده ای کرد.
- پودر بچه آوردی آرسام؟!
- هه هه، ببند اون نیشتو. بچه جون این پودر ساده ای نیست!
سانیا لب و لوچه اش رو آویزون کرد و زبونی برای آرسام در آورد که آراسب رو به ما گفت:
- این پودر خارش دهنده ی بدنه. این پودر مثل پودر بچه می مونه. اولش چیزی مشخص نمی شه وقتی دو دقیقه گذشت تمام بدن اون شخص به خارش در میاد.
اخمی کردم.
- این پودر عوارضی، چیزی نداره؟
آراسب لبخندی زد.
- این قدر مهربون نباش دختر. هیچ عوارضی نداره. با یک دوش آب سرد همه چی حل می شه.
- مطمئنی؟!
توی چشمام خیره شد. نمی دونم چشماش چی داشت! یک چیز خاص که خیلی راحت به این چشم ها می تونستم اعتماد کنم و حرف هاشو قبول داشته باشم. لبخندی روی لبم قرار گرفت و نگاهمو به آرسام دوختم. هر چهار نفرمون خیره به اون پودر بودیم که سانیا گفت:
- این پودر رو از کجا آوردی؟
-این دیگه به بچه ها ربطی نداره.
هر سه تایی اخمی کردیم و نگاهمون رو به آرسام دوختیم. آرسام دستشو با حالت تسلیم بالا برد.
- باشه بابا! چرا این طور نگام می کنین؟
- خب حالا چطور می خواین این رو بریزین روی سانیار؟
آرسام خنده ای کرد و گفت:
- می خواید بریزید روش؟!

@romangram_com