#آیه_پارت_168

آرسام لبخند دندون نمایی زد که سانیا اخمی کرد.
- ایـــــش، ببند نیشتو که مسواک گرون شد.
- جداً! واسه همینه مسواک نمی زنی؟
- چه ربطی داشت؟
- همون ربطی که تو نباید می دادیش.
- خودت معلوم هست داری چی می گی؟
آرسام ابرویی بالا انداخت که آراسب اخمی کرد و اون دو تا رو خفه کرد و گفت:
- باز داریم از م ...
با لبخند به آرسام و سانیا نگاه می کردم که با صحبت نیمه کاره ی آراسب به طرفش برگشتم. آراسب با چشمان گرد شده خیره به لبم نگاه می کرد. با تعجب نگاهش کردم. این چرا این طور به من خیره شده! نگاهی به اون دو تا کردم. اون ها هم با نگاه پر تعجب به من خیره شده بودند! دستمو به طرف شالم بردم و درستش کردم و نگاهمو به آراسب دوختم.
- آراسب؟
اخمی کرد و به من نزدیک شد و نگاه خیره اش رو به لب هام دوخت. با چشمان گرد شده نگاهم رو به آراسب دوختم. نفسمو توی سینه حبس کردم که دستشو به طرف لبم دراز کرد که ازش فاصله گرفتم.
- چی کار می کنی؟!
آراسب اخم کرد و دستی بین موهایش کشید و دستمالی رو از جیب شلوارش در آورد و به طرفم گرفت.
- لبت چی شده؟
با تعجب نگاهش کردم. لبم! مگه لبم چشه؟ دستمو به طرف لبم بردم که از درد لبم اخمی کردم. نگاهی به آراسب کردم که با اخمی نگاهم می کرد.
- پاک کن داره خون میاد.
دستمال رو از دستش گرفتم و روی لبم گذاشتم. نگاهی به سانیا کردم. شاید همون موقع که سانیا محکم دستشو روی دهنم زد این طور شده بود! سانیا با ناراحتی نگاهم کرد که لبخندی زدم. همون طور که دستم روی لبم بود رو به اون سه نفر گفتم:
- خوب از همه چی حرف زدیم جز این که می خواین با سانیار چی کار کنین؟
آرسام دستاشو به هم مالید و خنده ای کرد که ما هم به خنده افتادیم. لبخندی به آراسب زدم که چشمکی زد و نگاهشو به آرسام دوخت.
- می خوایم بلایی سرش بیاریم که دیگه از این کارها نکنه.
- چه کارهایی؟
سانیا گفت:
- ای بابا، همین که با تو ...
سرمو تکون دادم. بقیه حرف هاش رو گرفته بودم. لبخندی به هر سه زدم. یعنی همه ی این کارها به خاطر من بود! فکرمو به زبون آوردم و گفتم:
- یعنی همه ی این کارها به خاطر منه؟
آرسام سرشو تکون داد و لبخند شیرینی زد.
- یک آبجی که بیشتر نداریم.

@romangram_com