#آیه_پارت_167
- بمیرم. عقلشو از دست داد!
آرسام آهی کشید.
- من نمی دونستم این طوری بهش صدمه می رسونیم!
سانیا ادامه داد:
- چه شوکی بهش وارد شده آرسام!
- من گفتم آروم آروم بهش می گیم تعطیل نشه!
-یک دوست سالمی داشتم که حالا ...
آرسام با ناراحتی نگاهم کرد و مثل پیرزن ها محکم به سینه اش زد.
- ذلیل بشی سانیار. ببین چی کار کردی؟ داغش بشینه رو دلت.
سانیا دستشو روی شانه ی آرسام گذاشت.
- آرسام خودتو کنترل کن.
با دهانی باز به اون دو نفر نگاه می کردم که با صدای خنده ی بلند آراسب دو متر پریدم هوا. سانیا و آرسام به طرف آراسب خیز برداشتن و جلوی دهنشو گرفتن. با دیدن اون دو نفر که روی آراسب نشسته بودن خنده ام گرفت و من هم شروع به خندیدن کردم که سانیا دستشو محکم به دهنم کوبید. از درد لبم اخمی کردم که سانیا گفت:
- آرسام دستت رو بر نداری!
آرسام که سرشو بگردونده بود که ببینه سانیار داره چی کار می کنه با صدای سانیا سرشو تکون داد که باشه.
- اَه، اگه شما دو تا ما رو ضایع نکردید.
آراسب با پاش محکم به آرسام زد که صدای آخ آرسام بلند شد. سانیا به طرفش خیز برداشت و دستشو روی دهن آرسام گذاشت.
- جون خودت آرسام داد زدی نزدی ها!
آراسب اخمی کرد و از جایش بلند شد.
- بابا منو خفه کردین! این جا که به این سانیار دید نداره جلو دهن ما رو می گیرین!
خنده ریزی کردم که سانیا و آرسام اخمی کردن. آراسب نگاهی به اون دو تا کرد.
- دیوونه هــــا. نه به اول که به خون هم تشنه ان، نه به حالا که دو قلوهای به هم چسبیده شدن!
سانیا اخمی کرد. می خواست چیزی بگه که با دیدن خودش که روی آرسام نشسته بود و دستشو روی دهن آرسام گذاشته بود از جاش پرید و از آرسام فاصله گرفت. آرسام هم به خودش اومد و از جاش پرید که به ستون کنارش خورد و باز روی زمین افتاد. من و آراسب با خنده نگاهمون رو به اون دو تا دوختیم که آراسب رو بهشون گفت:
- ما چیزی ندیدیم راحت باشین.
آرسام اخمی کرد و با پاش به پای آراسب زد.
- خفه شی کسی نمی گه لالی.
خنده ای کردم که سانیا مشتی به بازوم زد. هر چهار نفر باز دور هم جمع شدیم.
- خب دقیقاً می خواین چی کار کنین؟
@romangram_com