#آیه_پارت_152
لبخندی زدم. اولین بار بود که آرسام به من می گفت خواهر! نگاهش کردم. احساس خوبی بهش داشتم. اون طور که دیشب به خاطر من رو به روی سانیار ایستاد و از من دفاع کرد دل گرمم کرده بود. جواب لبخندم رو با لبخندی داد.
- به خوبی داداشه گلم، خوبم.
آرسام در ماشینو برام باز کرد و خودش هم سوار شد. هر دو از خونه خارج شدیم که رو به آرسام گفتم:
- فکر کنم حالا آقا احسان مخ آراسب رو تلیت کرده!
آرسام خنده ای کرد و سرشو تکون داد.
- نه بابا! نمی دونستم تو هم از این حرف ها بلدی؟
لبخند پهنی زدم و شروع به خندیدن کردم.
- احسان دیشب خیلی عصبی شده بود! حق هم داشت. جون هر دو تاتون در خطره، به خصوص آراسب.
با دهانی باز نگاهش کردم.
- چرا؟ آخه چرا آراسب؟!
آرسام لبخندی زد و شانه اش رو بالا انداخت. اخمی کردم.
- این شونه بالا انداختن یعنی این که نمی گم دیگه!
سرشو تکون داد که یعنی آره. شیطونه می گفت کچلش کنم. به بیرون نگاه کردم که گفت:
- هر دو تایی نیاز داشتین یک ذره دور از خونه باشید.
با تعجب به طرفش بر گشتم.
- آراسب وقتی عصبی می شه کسی جلوشو نمی تونه بگیره. آروم کردنش خیلی سخته. دیشب هم که اون طور ...
زیر چشمی نگاهم کرد که آهی کشیدم و به رو به رو خیره شدم.
- آقا سانیار هم ...
نمی دونستم چی بگم؟ دوست داشتم هر چی از دهنم در میاد بارش کنم. اما سکوت کردم و لبمو به دندون گرفتم که آرسام خنده ای کرد.
- راحت باش. خودم از این بشر خوشم نمیاد.
با مظلومیت نگاهش کردم.
-یعنی راحت باشم؟
- اوهوم.
به طرف آرسام نگاه کردم و با یادآوری حرف های دیشب سانیار اخمی کردم.
- این پسرخاله ی مثلاً فهمیده ی شما که خیلی نفهم تشریف دارن ...
جیغی از حرص کشیدم و دست هامو مشت کردم.
- اَه، اَه از این سانیار چقدر بدم میاد. عقده ای جا نماز آبکش. مردک نفهم. واه واه، برگشته به من می گه تو این طور تو اون طور! خودم کچلش می کنم. تیکه تیکه اش می کنم. تیکه هاشو بر می دارم می ریزم روی آسفالت خیابون که تریلی از روش رد بشه همچین ...
@romangram_com