#آیه_پارت_141
شیرین جون اخمی کرد که آراسب خنده اش رو خورد.
- چرا منو می خوری مادر من؟
آراسب با اخمی به آرسام نگاه کرد و با صدای بلندی گفت:
- خجالت بکش مرد گنده! با یک دختر بچه می شینی کل کل می کنی؟
آرسام خنده ای کرد. سانیا با شنیدن اسم دختر بچه دستمو فشرد. از درد لبمو به دندون گرفتم که سانیا گفت:
- دختر بچه! با کی بودی هرکول؟
آرسام سرشو با حالت تآسف تکون داد.
- واقعاً راست گفتی آراسب! اصلاً متوجه نشدم.
سانیا از جاش بلند شد که سانیار دستشو گرفت.
- سر به سر پسر بچه ها نذار که مامانشون رو صدا می کنن!
و اشاره ای به شیرین جون کرد. سانیا با این حرف برادرش خنده ای کرد و باز کنارم نشست. آراسب نگاهی به من کرد و لبخندی زد. آرسام با چشمان ریز شده نگاهی به سانیار و سانیا کرد و چیزی در گوش آراسب گفت، که آراسب لبخندی زد و سرشو به حالت مثبت تکون داد. خدا روزگارمون رو به خیر بگذرونه! خدا می دونه چه نقشه ای تو سرشون دارن! بلند شدم که همه نگاه ها به طرف من برگشت! لبخندی زدم.
- می خوام برم لباس هامو عوض کنم.
هر چهار نفر اون ها نفس عمیقی کشیدند. با تعجب نگاهشون می کردم که شیرین جون لبخندی زد و اشاره کرد که با او همراه بشم. همراه شیرین جون به طرف اتاقم رفتیم که گفت:
- این چهار نفر حالا، حالا ها دارن نقشه می کشن که روی همدیگر رو کم کنن. درگیر کارهای این ها نشو که دیوونه می شی.
خنده ای کردم که شیرین جون لبخندی زد و گونه ام رو ب*و*سید.
- برو عزیزم استراحت کن. خستگی از صورتت می باره.
سرمو تکون دادم و وارد اتاق شدم.
- برای ناهار صدات می زنم گلم.
لبخندی زدم.
- به زحمت افتادید.
- بیا برو دختر تعارف رو بذار کنار.
و به طرف پله ها رفت. لبخندی زدم و وارد اتاق شدم. کاملاً مشخصه که آراسب به مادرش رفته. اصلاً اهل تعارف نیست. این خصلتش رو دوست دارم. نمی خواد کسی که کنارش هست معذب باشه. چادر رو روی تخت انداختم و بعد از تعویض لباس به عادت همیشه روی زمین دراز کشیدم و نگاهمو به سقف دوختم. به این یک ماه فکر می کردم که قراره برای من سرنوشت ساز باشه. یک ماه فرصت کمی بود! چطور می تونستم به این زودی شناسنامه ام رو از اسم آراسب پاک کنم! آهی کشیدم و چشمامو بستم که صدای موبایلم منو از جا پروند! با عجله به طرف موبایل خیز برداشتم. با دیدن اسم آرش روی صفحه ی موبایل لبخندی روی لبم نشست.
- ســـــلام داداش!
صدای خنده ی آرش در گوشی پیچید.
- سلام خواهر گلم! این قدر پر انرژی صدام زدی ذوق کردم!
- بایدم ذوق کنی. خوبین؟ مهری چطوره؟
- خونه پیش مامان مونده. من اومدم بیرون که به تو زنگ بزنم.
@romangram_com