#آیه_پارت_13

- این پسره اصلاً به دلم نمی شینه.
دست به سینه تکیه ام رو به مبل دادم.
- دل به دل راه داره عزیز. من تعجب می کنم این آقا جون توی این برج غرور چی دیده؟!
عزیز آهی کشید.
- چه می دونم مادر. این آقا جونت فقط تو زندگیش یک انتخاب خوب کرد.
با یک تای ابروی بالا رفته نگاهش کردم.
- جداً! اون انتخاب چی بود؟
عزیز نیشگونی از پام گرفت که از درد جیغ خفه ای کشیدم.
- آی. چی گفتم مگه؟
- خوب دختر، چرا چشماتو باز نمی کنی؟ اون انتخابش من بودم دیگه.
اولش با تعجب نگاهی به عزیز کردم. بعد با صدای بلند شروع کردم به خندیدن. واقعاً عزیز راست گفته بود. هنوز می خندیدم و به عزیز نگاه می کردم. داشت حرص می خورد که سنگینی نگاهی رو روی خودم احساس کردم. سرمو برگردوندم که دیدم شهاب خیره نگاهش به منه. چشماش به طور عجیبی می درخشید. هیچ از اون درخشش چشماش خوشم نیومد. احساس بدی رو منتقل می کرد. اخمی کردم که شهاب پوزخندی زد. صورتمو برگردوندم.
- می گم عزیز!
- جانم.
- من آخرش یک بلایی سر این پسره می یارم.
عزیز خنده ای کرد.
- وااا! مادر نکنی از این کاراهــــا. اون دفعه که سوزوندیش. نکن این کارا رو عزیزم.
- وااا! چرا عزیز؟
عزیز چشمکی زد.
- آخه من حوصله زد عفونی کردن تو رو ندارم.
خنده ای کردم.
- شیطون شدی عزیــــزا!
عزیز لبخندی زد و گره روسریش رو محکم تر کرد.
- چی کار کنم مادر. حالا رو نبین سن و سالی از ما گذشته و شیطنت نکردیم. اگه هم شیطنتی کردیم، واسه ی آقا جونت کردیم.
به این جا که رسید از خنده منفجر شدم. عزیز مشتی به بازوم زد.
- من دارم درد و دل می کنم. تو داری می خندی؟ خلاصه بهت بگم این قدر شیطنت برای آقا جونت کردم که با اون اخلاق ییلاقیش حس و حال شیطنت پرید. وا... هی می گه: "خانمم زشته من آبرو دارم. مراعات کن."
شیطونه می گه موهاشو بکنم. ولی خدایی حیف اون موها نیست من بکنم؟ چشم نخوره. ببین سن و سالی ازش گذشته ولی اون موها روی سرش مونده. قربون او شوهر گلم برم من.
از زور خنده سرخ شده بودم.

@romangram_com