#آیه_پارت_105
- منظور از این نگاه و خنده چی بود؟
با حرف من هر دو پقی زدن زیر خنده. وا، دیوونه شدن به سلامتی!
- کجاش خنده داشت؟
آراسب رو کرد به آرسام و گفت:
- این همون، خانوم هلوئه؟ جــان من این همونه!
با دهانی باز نگاهشون کردم که آرسام به عقب برگشت و گفت:
- نمی دونید اون روز که اومد خونه هی هلو هلو می کرد. هی می گفتم چته؟ می گفت: "رفتم منت کشی یکی بهم یک پلاستیک هلو داد."
خنده ای کرد و درست نشست و به رو به رو نگاه کرد.
- بپیچم تو این کوچه؟
نگاهی به مکان آشنا کردم و لبخندی روی لبم نشست.
- همین جا نگه دارید خودم میرم.
آراسب اخمی کرد.
- بگو کدوم کوچه؟
اخمی کردم و با دست اشاره به کوچه کردم که وارد شد. با توقف ماشین از اون پیاده شدم و با اشتیاق نگاهی به اطراف کردم. یک روز بیشتر نبود که خونه نیومده بودم ولی انگار ...
- برو دیگه، من همین جا ایستادم.
با اخمی نگاهش کردم. یعنی این آراسب وسط رویاهامم می پره! پوفی کردم و وارد خونه شدم که صداشو از پشت در شنیدم.
- باز نری تو خونه با حسرت نگاهشون کنی ها!
و با این حرفش خودش و آرسام شروع به خندیدن کردند. یعنی من نمی دونم خنده هاشون مال چی بود! بدون این که نگاهی به خونه یا اطرافش کنم با عصبانیت وارد شدم. نمی دونم خودشونو چی حساب می کنن؟ خب دلم واسه خونه ام تنگ شده بود معلوم نیست تا کی باید متهم این ها باشم. آهی کشیدم و لباس های آستین بلندمو توی ساکم جا دادم. که نگاهم به قاب عکس عزیز و مامان و بابا افتاد. اگه خیلی طول کشید من چی کار کنم؟ جواب عزیز و آقا جون رو چی بدم؟ آهی کشیدم و قاب عکسو توی کیفم گذاشتم و از اتاق خارج شدم. برای دل خودم نگاهمو به اطراف چرخوندم و چشمامو بستم و از در خارج شدم. کنار باغچه ایستادم و چند شاخه گل یاس و توی دستمال گذاشتم و توی ساکم جا دادم و از خونه خارج شدم.
آراسب به ماشین تکیه داده بود و نگاهش به اطراف بود و آرسام داخل ماشین در حال حرف زدن با موبایلش بود. آراسب با دیدن من جلو اومد و ساکو از دستم گرفت.
- همه چی برداشتی؟
سرمو تکون دادم که لبخندی زد و به طرف ماشین رفت. نگاهی به خونه ی مهری و لیلا جون کردم که آراسب به طرفم برگشت.
- چرا نمیای؟
- صبر کن.
به طرف در خونشون رفتم. دستمو به طرف زنگ دراز کردم که در باز شد و لیلاجون با دیدن من نگران در آغوشم گرفت.
- کجا بودی دختر؟ دلم هزار راه رفت اون موبایلتم که جواب نمی دادی!
منو از خودش جدا کرد و نگاهشو به نگاهم دوخت که لبخندی زدم.
- شرمنده موبایلم رو سایلنت بود متوجه نشدم.
@romangram_com