#آیه_پارت_103

با دهانی باز نگاهش کردم. این چقدر مهربون شده بود!
- من یک معذرت خواهی به شما بدهکارم ببخشید که داد زدم.
خواستم چیزی بگم که باز داد آراسب بالا رفت.
- مگه با تو نیستم برای من خوش و بش می کنه!
آرسام بی توجه به آراسب به طرف فرزام رفت و دستشو گرفت که فرزام گفت:
- اوه اوه، چه دوشی هم گرفتی با عطر!
- آرســـــام فقط ببینم عطرم تموم شده من می دونم و تو.
آرسام با لبخندی به طرف آراسب برگشت.
- خوبی داداش کوچیکه؟ بهتری حالا؟
آراسب اخمی کرد.
- چه بلایی سر ...
- دوش گرفتم باهاش. جون تو هر جا گشتم این مارک عطر رو پیدا نکردم! اون روزی رو یادم اومد که چطور اون عطر نازنینم رو شکوندی بیشتر لجم گرفت.
نفس عمیقی کشید و لبخند بدجنسی زد.
- نفهمیدم چقدر عطر رو خودم خالی کردم.
فرزام خندید و به آراسب نگاه کرد و گفت:
- دمت گرم. کی شکوندیش؟!
آراسب لبخندی زد.
- همون روز که رفته بودیم بیرون.
- ای ول بابا. این قدر بدم میومد از بوی عطرش. سردرد می گرفتم.
- دقیقاً، منم بدم میومد.
آرسام که حرصی شده بود مشتی به دست باندپچی شده آراسب زد که دادش به هوا رفت و شروع کردند سر به سر هم گذاشتن. این میون فرزام نصیحت پزشکی می کرد و آرسام هم از حرص جایی که آراسب ضربه دیده بود رو مورد هدف قرار می داد و ضربه می زد. آراسب هم با خنده گند کاری هایی که کرده بود رو می گفت.
از خنده روی مبل نشستم. عین بچه دبستانی ها به جون هم افتاده بودند. با وارد شدن پرستار و دیدن اون ها، با تعجب ایستاد و نگاهشون کرد.
- آقای دکتر؟!
هر سه دست از سر به سر گذاشتن هم برداشتند و نگاهشون به پرستار که با تعجب خیره نگاهشون می کرد جلب شد. فرزام سیخ ایستاد.
- بله؟
- گفتن که اتاق عمل ...
فرزام وسط حرفش پرید و سرشو تکون داد و هر دو با عجله از اتاق خارج شدند. آرسام ساک ورزشی رو به طرف آراسب پرت کرد.

@romangram_com